نسخه چاپی

خاطره خواندنی مادر شهید مغنیه

مادر شهید مغنیه گفت: مهندس حسام بعد شهادت حاج عماد برای عرض تسلیت همراه مسئولین ایرانی به خانه ما كه آمد. خانه شلوغ بود و همه به احترام او برخواستیم. در این مدت آنقدر تعریف او را شنیده بودیم كه دوست داشتم او را از نزدیك ببینم.

به گزارش نما آنلاین به نقل از فارس ، بهار را لبنان باشی و بخواهی بوی بهار را استشمام کنی، باید به خانه‌های باصفای شهدا سری بزنی و عطر بهشت را در لبخند مادران شهدا استشمام کنی.

یکی از این خانه‌های بهاری، خانه باصفای ساده‌ای است که مانند بهشتی بر روی زمین جای گرفته. خانه «حاج عماد»، سردار بزرگ مقاومت، خانه ساده روستایی است که به صفای مادر بزرگوار سه شهید مزین است. مادر «جهاد، فواد و عماد» مادر مردانی است که به قول خودش پسرانش را برای شهادت تربیت کرده بود.

مادر سه شهید، آنها را در این خانه بزرگ کرده و از هر سوی این خانه خاطره‌ای شیرین دارد.

عماد 13 ساله بوده که شاگرد بنای این‌ خانه روستایی می‌شود و خانه‌ای چنین با صفا به دستان این اسطوره مقاومت ساخته می‌شود.

مادر عماد به وسعت زیبایی باغچه خانه‌اش خاطره بسیار دارد ولی خاطره‌ای شنیدنی از شهید بازسازی لبنان مهندس حسن شاطری از زبان او شنیدنی است؛

می‌گوید بعد از جنگ سی وسه روز شنیده بودم که مهندسی از ایران برای مدیریت و در دست گرفتن کار بازسازی به لبنان آمده اما او را نمی‌شناختم. تخریب جنگ زیاد بود و نگرانی ما هم در آن شرایط بسیار. خرابی‌ها باید زودتر آباد می‌شد و مردم باید زودتر سر و سامان می‌گرفتند. یک سال قبل از شهادت عماد بود، روزی نگرانیم را به او گفتم که در این شرایط مهندسی که از ایران آمده چگونه می‌تواند این همه کار را انجام دهد؟ حاج عماد لبخندی زد و گفت: «خیالتون راحت باشه کسی آمده که بهترین فرد برای این کار است.»

بعد یکسال و در زمان شهادت عماد روند بازسازی به قدری خوب پیش رفته بود که دیگر همه جا مهندس ایرانی را می‌شناختند؛ کسی که بی‌ وقفه کار کرده بود و خرابی‌ها زودتر از حد تصور همه آباد شده بود.

مهندس حسام بعد شهادت حاج عماد برای عرض تسلیت همراه مسئولین ایرانی به خانه ما که آمد اولین ‌بار بود که او را می‌دیدم. خانه شلوغ بود و همه به احترام او برخواستیم. در این مدت آنقدر تعریف او را شنیده بودیم که دوست داشتم او را از نزدیک ببینم. مهندس تا مرا دید، نزد من آمد وگفت : مادر، از شما تقاضایی دارم. صمیمیت کلامش بر جانم نشست وقتی مرا «مادر» خطاب کرد. گفتم : بفرمایید. گفت: «اگر میشه از این جایی که ایستادید چند قدم آن‌طرف‌تر بروید.» با تعجب گفتم: «حتما» و یک قدم عقب رفتم . ایشان با حضور آن همه مسئولین وجمع رسمی، بر زمین نشست و بر جای قدم‌هایم بوسه زد.

همه جمع منقلب شدند و من شرمنده تواضع ایشان. چون باید مقام ایشان را در لبنان بدانی و احترامی که همه ما برای ایشان قائل بودیم و بدانی که کار ایشان چقدر تواضع و صمیمیت به همراه داشت. ایشان برخاست و گفت: «شنیده‌ام بهشت زیر پای شماست.»

این چند سطر بهانه‌ای‌ست به مناسبت روز مادر تا بر جای پای قدم‌های مادر این شهید بزرگوار بوسه‌ای بزنیم.


۱۳۹۲/۲/۱۲

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...