نسخه چاپی

با عزت شاهي، چريك دوره شاهنشاهي؛

در مجلس ختم خودم شركت كردم!

شكنجه‌هاي وحشتناكي كه در كتاب خاطرات او توصيف شده است، شرح 4 سال در زندان انفرادي ماندن و كلا 6 سال زنداني بودن كه با شكنجه‌هاي غيرقابل تصور توام بود، به قدري تلخ و دردآور است كه ترجيح دادم در اين گفت‌وگو كمتر اشاره‌اي به آنها شود. عزت مطهري كه به خاطر فعاليت‌هاي مبارزاتي‌اش تا قبل از پيروزي انقلاب ازدواج نكرد، حالا 2 فرزند دختر و 2 پسر دارد.

خود سخن است و در طول 3 ساعتي كه با هم صحبت مي‌كرديم، چند باري لابه‌لاي حرف‌هايش تاكيد كرد انقلاب از چشم‌هايش هم برايش عزيزتر است. او همچنين چند دفعه‌اي هم از مردم درخواست كرد اشتباهات برخي مسوولان را هرگز به پاي انقلاب نگذارند.

ابتدا به طور مختصر خود را معرفي مي‌كنيد تا خوانندگان ما با آقاي عزت‌الله مطهري كه مشهور به عزت شاهي است، بيشتر آشنا شوند.

من متولد 1325 شهرستان خوانسار هستم. دوران ابتدايي را آنجا گذراندم، اما چون امكانات نبود اوايل دهه 40 به تهران آمدم تا روزها كار كرده شب‌ها درس بخوانم. منتها با قرار گرفتن در مسير جلسات و هيات‌هاي مذهبي به طور تمام و كمال وارد مبارزات سياسي عليه شاه شدم.

در طول آن سال‌ها دستگير و بازداشت نشديد؟

تا سال 47 چندباري بازداشت كوتاه‌مدت شدم، اما از سال 47 ديگر فراري شدم، چرا كه مسائلي درخصوص اسلحه‌داشتن ما لو رفته بود. در سال 1351 هم دستگير شدم و در دادگاه به خاطر اين‌كه ساواك متوجه مسائل حاشيه‌اي شده و پي به اقدامات اصلي ما نبرده بود،‌ به 15 سال حبس محكوم شدم. اما وقتي زندان بودم برخي از دوستان كه بعدا دستگير مي‌شوند،‌ زير شكنجه اطلاعاتي را درخصوص انفجارها و ترورها لو مي‌دادند و همين باعث شد تا مرا به كميته مشترك ضدخرابكاري منتقـــل كنند. آنجا 4 سال انفرادي بودم و حدود 5 تا حكم اعدام برايم بريدند، آنها قصد داشتند با پرونده جديد برايم حكم تجديد نظر گرفته و اعدامم كنند كه به قضاياي انقلاب برخورديم و كار به آن مراحل نرسيد و آذر 57 آزاد شدم.

خانواده مخالفتي با فعاليت‌هاي سياسي شما نداشت؟

من از سال 1343 به تهران آمدم و تنها زندگي كردم. تنها حامي ‌من مادرم بود كه آن‌هم وقتي به رحمت خدا رفت، ديگر در خوانسار نماندم و راهي تهران شدم.

پس فقط به خاطر ادامه تحصيل به تهران نيامديد؟

چرا دقيقا براي كاركردن و درس‌خواندن به تهران آمدم. چون پدرم مريض احوال بود و وضع مالي خوبي نداشتيم. برادر بزرگمان هم با ادامه تحصيل ما مخالف بود و در خوانسار هم كار پيدا نمي‌شد، به تهران آمدم.

كتاب خاطرات شما به اسم «عزت شاهي» است، اما در حال حاضر نام فاميلي شما مطهري است! چرا؟

حقيقتش بعد از انقلاب، مردم خوب ما به خاطر حرف‌هايي كه درباره تحمل شكنجه‌هاي زياد من از سوي ساواك شنيده بودند،‌ احترام زيادي قائل مي‌شدند، براي همين در سال 61 به خاطر اين‌كه سوءاستفاده‌اي از گذشته‌ام نشود، فاميلي‌ام را عوض كردم و چون ارادت خاصي به شهيد مطهري داشتم و با ايشان رفيق بودم، فاميلي مطهري را انتخاب كردم.

وقتي به تهران آمديد چه كرديد؟

يكي از دوستان كه قبل از من به تهران آمده و زندگي مي‌كرد، قول داد كمكم كند تا كار پيدا كنم و بتوانم شب‌ها درس بخوانم. براي كار هم به بازار رفتم. در بازار بود كه پايم به جلسات مذهبي باز شد و جذب جلسات مرحوم شهيد صادق اماني شدم. بعد از‌آن با مؤتلفه همكاري مي‌كردم، اما وقتي اعضاي هيات مؤتلفه دستگير شدند، ‌با گروه‌هاي ديگري هم به مبارزه عليه شاه ‌پرداختيم.

پس آشنايي با شهيد اماني علت پيوستن شما به مؤتلفه بود؟

بله. شركت در جلسات مذهبي ايشان باعث شد تا من با مؤتلفه‌اي‌ها آشنا شوم و البته بعدها با ديگر اعضاي ارشد مؤتلفه نيز آشنا شدم. منتها من جزو شاخه عملياتي مؤتلفه نبودم. چون شاخه عملياتي يك شاخه خاصي بود. درباره مؤتلفه هم بايد بگويم كه آن موقع 3 هيات در بازار بود كه كارهاي مبارزاتي انجام مي‌داد. مثلا يكي اعلاميه پخش مي‌كرد و ديگري، منابع مالي را تامين مي‌كرد. حضرت امام هم به اين گروه‌ها نصيحت مي‌كردند كه همه با هم باشند تا بتوانند كارهاي مهم‌تري هم انجام دهند. بر اين اساس،‌ اين گروه‌ها با يكديگر همكاري كرده و به اسم هيات‌هاي مؤتلفه فعاليت‌هاي خود را ادامه دادند. بعد از تبعيد حضرت امام، تصميم گرفتند يكسري اقدامات عملي هم انجام دهند، از اين رو تصميم گرفتند شاه يا اعلم و اقبال را از بين ببرند. منتها سر اين كه شاه را ترور كنند به توافق نرسيدند، اما بنا شد اطرافيان شاه را از سر راه بردارند تا شاه هم به اقدامات اصلاحي روي آورد.

چه گروه‌هايي اعتقادي به حذف شاه و تغيير حكومت نداشتند؟

جبهه ملي كه كلا به اين كار اعتقادي نداشت. مي‌گفتند شاه باشد، اما فقط سلطنت كند و به حكومت كار نداشته باشد. فداييان اسلام هم نمي‌خواستند حكومت را عوض كنند، بلكه تمايل داشتند پارلمان باشد و نظر مردم تامين شود. همچنين مشروب‌فروشي جمع شود و اقداماتي از اين دست. منتها بعد از تبعيد حضرت امام و مسائلي كه پيش آمد به اين نتيجه رسيدند كه كار سياسي به نتيجه نمي‌رسد و براي همين حسنعلي منصور را ترور كردند. چرا كه او را به خاطر تصويب قانون كاپيتولاسيون عنصر آمريكايي مي‌دانستند.

خود شما چطور؟

ما هم بعد از آن وقايع به اين نتيجه رسيديم كه ديگر فعاليت‌هاي سياسي كافي نيست و بايد چاره ديگري انديشيد.

آن موقع شما با كدام گروه فعاليت مي‌كرديد؟

تحت اسم‌هاي مختلف فعاليت مي‌كرديم،‌ مثل جبهه آزاديبخش ملي ايران، جبهه آزاديبخش خلق ايران و مبارزين بازار تهران.

چرا آنقدر تعدد گروه؟

براي اين‌كه آن موقع نيروي مبارز كم بود؛ مثل حالا نبود كه جوانان مبارز زيادي وجود داشته باشند. اكثر مبارزين بازار هم تقريبا سن و سال‌دار بودند. براي پيداكردن يك نيرو 2 سال كار مي‌كرديم و آخرش هم خراب مي‌شد. بنابراين چون نيروهايمان محدود بود، ما تعمدا از اسامي‌ مختلف گروه‌ها استفاده مي‌كرديم تا اين طور به نظر برسد كه افراد مبارز و انقلابي زيادند. در واقع يك جور عمليات رواني در پس اين اسامي ‌وجود داشت و ما مي‌خواستيم رژيم وحشت كند.

آن موقع ارتباط گروه‌هاي مختلف چگونه بود؟‌ آيا با يكديگر ارتباطي داشتند يا مثل الان كه گروه‌هاي مختلف سياسي در آستانه انتخابات با يكديگر ائتلاف مي‌كنند، در آن موقع هم اين‌گونه بود؟

نخير. به هيچ عنوان با يكديگر ائتلاف تشكيل ‌نمي‌دادند، چرا كه به يكديگر اعتمادي نداشتند. البته اعضاي اين گروه‌ها با يكديگر مراوده شخصي داشتند و مثلا من خودم هم وقتي كوه مي‌رفتم كمونيست‌ها هم مي‌آمدند، چون همه ما در آن دوران اعتقاد به اصالت مبارزه داشتيم، براي همين در وهله اول به اعتقادات يكديگر توجه نمي‌كرديم.

مهم‌ترين اقداماتي كه گروه شما انجام داد، ‌چه بود؟

سال 48 گروه مسابقات فوتبال آسيايي به ايران آمد كه تيم اسرائيل هم بين آنها بود. سال قبلش چند فلسطيني تعدادي از اسرائيلي‌ها را در فرودگاه مونيخ آلمان ترور كرده بودند. ما هم تصميم گرفتيم به نفع فلسطيني‌ها چنين كاري كنيم، چندتا اسلحه هم داشتيم. وقتي تيم‌ها به ايران آمدند در هتل لاله مستقر شدند و ما ديديم به لحاظ امنيتي كار بسيار سخت است و از اسرائيلي‌ها خيلي محافظت مي‌شد، اما در ورزشگاه امجديه كه محل برگزاري مسابقات بود، اقدام به پخش وسيع تراكت و اعلاميه كرديم.

اعلاميه را هم كه متن خيلي تندي داشت، به خيلي از شخصيت‌ها داديم كه امضا كنند، اما آنها گفتند اگر متنش ملايم‌تر شود امضا مي‌كنند كه ما هم اين كار را نكرديم و با همان محتواي تند بين مردم پخش كرديم و فكر مي‌كرديم حتي اگر دستگير شويم، در نهايت 3 ماه زندان مي‌رويم.

به چه كساني متن را داديد امضا كنند؟

آيت‌الله طالقاني، آقايان بازرگان و سحابي و ديگر آقاياني كه جزو سران مبارز بودند. يادم هست حتي پيش آيت‌الله سعيدي هم رفتيم كه ايشان گفت اين اعلاميه تند است، ولي من خودم يك اعلاميه مي‌دهم، اما ايشان بعد از توزيع آن اعلاميه كه بيشتر در حوزه‌ها منتشر شد، دستگير و به زندان منتقل ‌شدند و آنجا هم به شهادت ‌رسيدند. بعد از اين بيانيه هم دوستان ما و بعد هم من دستگير شدم.

نحوه دستگيرشدنتان چگونه بود؟

من خبري از دستگيري 2 نفر از دوستانم نداشتم. جزوات و اعلاميه‌ها در خانه من تكثير مي‌شد. وقتي به محل زندگي دوستانم رفتم تا بررسي كنيم برنامه بعدي چه باشد، زنگ زدند. از پنجره نگاه كردم، ديدم 3 نفر ساواكي دم در هستند. خلاصه دستگير شدم، ولي حين انتقال به ماشين چون به دستم دستنبد نزده بودند، توانستم فرار كنم. من كوهنوردي مي‌كردم براي همين خوب مي‌توانستم بدوم. من مي‌دويدم و فرياد مي‌زدم بگيريد! آن سه ساواكي هم مي‌دويدند و داد مي‌زدند بگيريد! خلاصه مردم هم گيج مانده بودند كه ما دنبال چه كسي مي‌دويم. خلاصه توانستم فرار كنم و مدتي زندگي پنهاني داشتم تا اين‌كه در چهارراه استانبول بمبي در تاكسي منفجر شد. 2 نفر از بچه‌هاي مجاهدين قرار بود اين بمب را مقابل شركت نفت منفجر كنند، اما چون به مشكل امنيتي برخوردند، تصميم ‌گرفتند بمب را به خانه برده و كار را روز ديگري انجام دهند و چون فراموش مي‌كنند اتصال بمب را قطع كنند، بمب در تاكسي منفجر شده و به همراه راننده در دم كشته مي‌شوند. از آن طرف ساواكي‌ها چون عكس جديد من را كه شبيه اين فرد بود، پيدا كرده بودند، ‌فكر مي‌كنند كه فرد كشته‌شده من هستم براي همين از راديو و تلويزيون خبر مردن مرا پخش كردند كه خرابكاري به اسم «عزت شاهي» كشته شد. خلاصه جواز دفن من را صادر كرده و با دفن جنازه آن فرد،‌ پرونده من بسته شد.

شما از شنيدن اين خبر خوشحال شديد؟

دقيقا همين طور است، چون من سه چهار ماهي راحت و آزادانه به فعاليت‌هايم ادامه مي‌دادم. البته اين را هم بگويم براي اين‌كه برخي دوستانم بدانند من هنوز زنده‌ام، به مجلس ترحيمي‌كه براي آن فرد كشته‌شده برگزار شده بود رفتم و همين قضيه هم بعدها باعث شد لو بروم و ساواك دوباره دنبال من باشد. يكي از رفقا كه فهميده بود من زنده‌ام وقتي دستگير شد، ضعف نشان داد و حتي چيزهايي راكه از او نخواسته بودند هم گفت. از جمله اين‌كه فلاني نمرده و زنده است. خلاصه اين‌كه ساواك دنبال من آمد و اسفند 51 در محلي مرا محاصره كرده و من كه با لباس مبدل بودم، ‌بدون اين‌كه بدانم از كجا و چه كسي، به رگبار بسته شدم و به زمين افتادم.

وقتي به زمين افتادم از آنجا كه آنها مي‌ترسيدند، همراه من كلت و نارنجكي باشد، اخطار ‌دادند اسلحه‌ام را زمين بگذارم. من هم براي اين‌كه آنها را بترسانم، به آنها گفتم اگر نزديك شويد تيراندازي مي‌كنم. آنها هم دوباره تيراندازي كردند كه 2 تا گلوله به من خورد و جمعا 7 گلوله به من اصابت كرد. البته يادم است دختر محصلي به اسم اعظم اميني فرد هم به شهادت رسيد و در حال حاضر مدرسه‌اي در سرچشمه به نام اوست.

حالا كه به گذشته نگاه مي‌كنيد نظرتان چيست؟ آيا اگر به گذشته برگرديد باز هم كارهاي سابقتان را انجام مي‌دهيد؟

آن موقع اعتقاد من اين بود كه هم كار سياسي و هم اقدام مسلحانه مي‌تواند موثر باشد، چرا كه اين دو چاشني يكديگرند، بنابراين من كارهاي سياسي هم انجام مي‌دادم. از طرف ديگر هيچ‌كدام از گروه‌هاي مبارز فكر نمي‌كردند بتوانند نظام شاهنشاهي را سرنگون كنند. آن موقع گفته مي‌شد عمر چريك 6 ماه است و اگر يك سال شود، ‌معجزه شده است. به هر حال آن‌موقع ما فكر مي‌كرديم اقدامات ما نوعي مقدمه براي آيندگان خواهد بود تا بتوانند كار را تمام كنند. گروه‌هايي كه نظير ما مذهبي بودند، نگاه ديني به اين قضيه داشتند. چون وظيفه ديني ما مي‌گويد بايد با ظالمان مبارزه كرد. از اين رو ما مقيد به نتيجه اقداماتمان نبوديم و فقط به انجام وظيفه ديني خود فكر مي‌كرديم.

روابطتان در زندان با اعضاي گروه‌هاي ديگر چگونه بود؟

در زندان من حتي از كمونيست‌ها هم دفاع مي‌كردم، چون معتقد بودم هردوي ما از يك شلاق داريم كتك مي‌خوريم. همه به هم احترام مي‌گذاشتيم بخصوص به لحاظ سياسي. چون هم آنها مي‌دانستند من چه اعتقاداتي دارم و هم من مي‌دانستم آنها چگونه فكر مي‌كنند، با اين حال ما مرز روابط انساني را داخل زندان حفظ كرده بوديم.

شما يكي از مبارزاني هستيد كه مدت طولاني تحت شكنجه بسيار وحشتناك نيروهاي ساواك قرار داشته‌ايد. آن سال‌ها را چگونه تحمل كرديد؟

مهم‌ترين عاملي كه باعث شد تا آن شكنجه‌ها و روزها را تحمل كنم، اعتقاداتم و همچنين توسلم به ائمه‌اطهار بود. مبارزه براي من و امثال من به مثابه فريضه بود. چيزهايي در زندگي هركسي رخ مي‌دهد كه آدم فقط خودش متوجه آنها مي‌شود و نمي‌تواند براي ديگران تعريف كند. هر كسي هم يك اسمي‌ مثل معجزه يا غيره روي آنها مي‌گذارد. حالا بد نيست اينجا هم خاطره‌اي را بگويم. براي من خيلي مهم بود كه كسي بعد من و به واسطه اعترافات من به زندان نيايد. خب من ارتباط‌هاي زيادي از سال 41 داشتم و افراد مبارز زيادي را مي‌شناختم، اما هرگز اسم كسي را نبردم و اين چيزي بود كه من همان شب اول از خدا خواستم. يادم هست وقتي شب اول در زندان به هوش آمدم از اين‌كه مي‌ديدم زنده‌ام، ‌از خودم متنفر شدم. به قدري روحيه‌ام را از دست دادم كه حتي با خدا هم دعوا كردم. شاكي بودم كه چرا كشته نشدم و خلاصه چراهاي زيادي داشتم و از خدا مي‌پرسيدم. مطمئنم اگر همين روحيه در من مي‌ماند، من هم جزو يكي از خائنين مي‌شدم. از آنها خواستم بگذارند 2 ركعت نماز بخوانم كه اول موافقت نمي‌كردند، اما با اصرار من در نهايت گفتند اشكالي ندارد، اما اينجا آب نداريم. من هم گفتم اشكالي ندارد و در حالي كه برهنه بودم و فقط يك ملحفه روي تخت انداخته بودند، ‌نماز خواندم. آنجا از خدا خواستم كه آبرويم را حفظ كند و بتوانم از دست اينها نجات پيدا كنم و با مقاومت من،‌ كسي به خاطر حرف‌هاي من دستگير نشود. خاطرم هست اين نماز چند دقيقه به قدري روحيه‌ام را تغيير داد كه شروع به شوخي با بازجوها كردم.

در كتاب خاطرات شما لحظات دردآور و سختي از شكنجه‌هايي كه مي‌شديد روايت شده، واقعا هيچ وقت نشد كه كم بياوريد؟

چرا پيش مي‌آمد. گاهي وقت‌ها بازجويي‌هايي كه با شكنجه همراه بود مي‌شد و اگر 5 دقيقه ديگر ادامه مي‌يافت مطمئنم مي‌بريدم، براي همين در زندان براي اين‌كه طاقتم كم نشود و اطلاعاتم را لو ندهم، ‌دو سه بار دست به خودكشي زدم. همچنين لحظات زيادي از خدا خواستم به دادم برسد كه واقعا هم همين طور شد. باور مي‌كنيد اگر بگويم كه در آن لحظات مثلا اگر يك شلاق ديگر مي‌زدند مي‌بريدم اما انگار يكباره كسي مي‌آمد و به بازجو مي‌گفت كه مثلا تلفن كارش دارد و بعد بازجو مي‌رفت و مي‌گفت بقيه‌اش بماند براي فردا و حالا تا فردا يا من تجديد روحيه مي‌كردم يا آنها فراموش مي‌كردند، خلاصه آن خطر رفع مي‌شد. از اين اتفاق‌ها خيلي زياد برايم رخ مي‌داد كه شايد بازگويي آن در حوصله شما و خوانندگان شما نباشد. به هر حال من امداد الهي را در آن روزها كه 4 سالش در انفرادي سپري شد، به دفعات زيادي به چشم خودم ديدم.

شما جزو زندانياني بوديد كه آذر 57 آزاد شديد. بعد از آزادي چه كرديد؟ آيا باز هم فكر نمي‌كرديد كه شاه رفتني شده است؟

بعد از آزادي كه چند روزي درگير ملاقات و ديد و بازديد بودم. بعد از آن به شهرستان رفتم و به بستگان سر زدم. همچنين به قم هم سفر كردم. بعد از آن در ديدارهاي متعددي كه با چهره‌ها داشتم، به خاطر شناختي كه از اعضاي مجاهدين به دست آورده بودم، شروع به افشاگري درباره آنها كردم و مي‌گفتم كه اين افراد اعتقادي به روحانيت ندارند و نبايد حرف‌هاي آنها را باور كرد كه اين قضايا همزمان شد با آمدن امام خميني به ايران و من هم مسووليت حفاظت در شرقي بهشت زهرا را عهده‌دار شدم. آن روزي كه امام به ايران برگشتند، با آن‌كه وضعيت پاهايم به خاطر شكنجه‌هايي كه شده بودم بسيار بد بود، اما پياده تا بهشت زهرا رفتم. همين مسير را وقتي امام رحلت فرمودند نيز پياده طي كردم. بعد از انقلاب هم كه مسوول كميته شده و وظيفه‌ام بازپرسي از دستگيرشدگان بود.

اين درست است كه شما حاضر نشديد در جلسات دادگاه بازجوهايتان شركت كنيد؟

بله، درست است. من نه‌تنها در دادگاه هيچ‌كدام از بازجوهايم حضور نيافتم، بلكه از هيچ‌كدامشان هم شكايت نكردم.

چرا؟

چون معتقد بودم اگر كاري كردم براي خدا بود و دلم نمي‌خواست اگر اجري براي كارهايم هست، زايل شود. ضمن اين‌كه يقين داشتم قطعا خداوند سزاي اين افراد را به خاطر جنايت‌هايي كه مرتكب شده‌اند، مي‌دهد. البته از نظر اخلاقي نيز خود را مقيد مي‌ديدم كه به آنها چه در رديف‌كردن ملاقات با خانواده‌شان و چه كارهاي ديگر، كمك كنم. حتي يادم هست در طول مسير زندان تا دادگاه كه مردم به خاطر جنايت‌هاي ساواك به آنها دشنام مي‌دادند، از آنها محافظت مي‌كردم تا آسيبي نبينند.

واكنش آنها وقتي اين رفتار را از شما مي‌ديدند، چه بود؟

باور اين موضوع برايشان سخت بود. خيلي ناراحت بودند و مي‌گفتند ما كجا و شما كجا ! يادم هست مي‌گفتند كه از ديدن ما خجالت مي‌كشند و حتي برخي از آنها مي‌پرسيدند، چرا شما وقتي كه اين همه اذيتتان كرده‌ايم اين‌گونه رفتار مي‌كنيد؟ و من پاسخ مي‌دادم شما براي شاه آن كارها را كرديد و ما براي خدا. اگر قرار باشد همان كارها و جنايت‌هاي شما را ما هم انجام دهيم چه فرقي بين ما وجود دارد./منبع: جام جم

۱۳۹۰/۱۱/۱۷

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...