معمولا در تحولات اجتماعی تفاوتی میان آنچه در کلیت یک پدیده روی میدهد با آنچه در اجزاء آن پدیده روی میدهد وجود دارد و از این رو یک جامعهشناس و یا روانشناس اجتماعی تلاش میکند تا با جداسازی اجزاء و سپس کشف روابط هر پدیده با پدیدههای دیگر حتیالامکان به همه حقایق دست یابد و به تصویر جامعی از تحولات اجتماعی برسد که البته کار بسیار سخت و توام با ضریب خطای نسبتا بالا میباشد به همین دلیل در بسیاری از موارد جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی قادر به پیشبینی آینده نیستند.
یکی از اصلیترین پایههای بررسی تحولات «نفوذ» میباشد و در این مقوله در اینکه آیا آنچه در سطوح بالا میگذرد با آنچه در سطوح زیرین جریان دارد، با یکدیگر نسبت «الزام»ی دارند مباحث زیادی میان جامعهشناسان پدید آمده است. جزمیتگرایان نظیر «مارکس» معتقد به وحدت روندها و نتایج هستند آنان روند تحولات اجتماعی را بصورت خطی مطالعه کرده و از آن تفسیر واحدی بروز میدهند اما اغلب جامعهشناسان و روانشناسان اجتماعی معتقدند نسبت الزامآوری میان درجه نفوذ در سطح بالا و سطح پایین یک پدیده اجتماعی وجود ندارد. «تالکوت پارسونز» معتقد به چهار نوع نفوذ است وی میگوید نفوذ سیاسی متعلق به طبقه اول جامعه است که طبقه حکمرانان را شامل میشود این نفوذ اگرچه بسیار موثر است اما در پایدار بودن آن تردید جدی وجود دارد. یک نوع از نفوذ دیگر «نفوذ اعتباری» است که به اعتبار یک توافق روی داده و میزان پایایی آن به دوره توافق بستگی دارد این نوع از نفوذ هم اگرچه میتواند پایههای یک تحول اجتماعی را شکل دهد اما خود مانند نفوذ سیاسی محکوم به دوره خاص زمانی است. نوع دیگری از نفوذ، نفوذ مبتنی بر «وفاداریهای متفاوت» است. در این نوع، نفوذ سیاسی و اعتباری به نوعی نگرش خاص در جامعه تبدیل شده و پایایی آن نسبت به دو نوع دیگر بیشتر است، مارکسیسم و ناسیونالیسم دو نمونه از این نوع نفوذ به حساب میآیند. نوع چهارم نفوذ معطوف به هنجارهاست. این نوع از نفوذ پایههای اصلی تحولات اجتماعی را تشکیل میدهند و تاثیرات جدی بر انواع نفوذهای دیگر دارند. البته این نوع از نفوذ در یک بستر زمانی طولانی شکل میگیرد و حرکت بطئی دارد.
در محیط منطقهای ما شاهد هر چهار نوع نفوذ هستیم گاهی اینها را یکی دیدهایم و خواستهایم از همه آن ها تعریف واحدی ارائه دهیم ولی زمانی که با راه جداگانه نوعی از نوع دیگر مواجه شدهایم متوجه شدهایم که پدیده را آنگونه که باید نشناختهایم اما واقعیت این است که در اینجا بیش از آنکه ما در فهم پدیده دچار خطا شده باشیم در این همانی پدیده دچار خطا و سادهانگاری شدهایم. جدای از اینکه گاهی هم ناخواسته به ورطه نوعی جزمیتگرایی هم میافتیم.
بگذارید در بررسی این موضوع مثالی بزنیم. در مصر ما با مقولهای بنام «تحولات» مواجه هستیم بعد از مدتی اتفاقاتی افتاده است و بعضی از ما در درستی درک خود در این موضوع دچار تردید شدهایم و به عبارت دیگر درباره اینکه آنچه در مصر میگذرد، واقعا «تحول» است به تردید افتادهایم و بعضا حکم کردهایم که نظام مبارک بازسازی میشود و همان کارگردانان دوره مبارک یعنی جبهه مشترک غربی صهیونیستی عربی به صحنه بازمیگردند و گاهی از این هم پا را فراتر میگذاریم و میگوئیم از اول هم آنچه روی داده، برنامهریزی همان جبهه حامی مبارک بوده است. اما واقعیت این نیست. واقعیت این است که ما در مصر بدون شک با یک روند واقعی بنام «تحولات» مواجه هستیم ولی این تحولات چند لایه دارد که ما به دلیل آنکه بعضی از لایههای آن را ندیدهایم، موضوع را در لایه یا لایههای خاص بررسی کرده و بطور طبیعی به نتیجه واقعی نرسیده و به عبارت دقیقتر دچار بنبست شدهایم. بنبست تحلیلی ما، خطای ما را به ما نشان میدهد نه خطا بودن آنچه در صحنه عینی در مصر روی داده است.
ما در تحولات مصر روی بیانیهها و اقدامات ارتش، بیانیهها و اقدامات احزاب و دستههای سیاسی از جمله اخوانالمسلمین، بیانیهها و اقدامات شخصیتهای ذینفوذ مصر و بیانات و اقدامات جبهه غربی- عربی تمرکز کرده و آنها را عین «واقعیت» تلقی کردهایم و با بالا و پایین شدن صاحبان بیانیهها و اقدامات، بالا و پایین شدهایم و حال آنکه صاحبان و عاملان اصلی تحولات یعنی «مردم» و «هنجارها» را به حساب نیاوردهایم. این در حالی است که پدیده تحولات در مصر توسط این تودهها ایجاد شده و توسط صاحبان بیانیهها و اقدامات تفسیر شده است. در چنین شرایطی بروز خطا در ارزیابی ما کاملاً طبیعی و بدیهی است. برای درک دقیقتر این تفاوت میتوانیم چند مثال بزنیم.
مردم در مصر در میان همه مکاتب و در میان همه آنچه «راهحل» معرفی میشوند به «اسلام» اعتماد دارند و اساساً نسبت آنان با اسلام را نمیتوان با تعلق خاطر گروهی از آنان به تجربهها و اندیشههای دیگر نظیر ناصریسم، پان عربیسم، سوسیالیسم و لیبرالیسم مقایسه کرد و از این رو میبینیم وقتی مصریان در یک میدان یا خیابان جمع میشوند، اسلام برجستهترین و عامترین وجه مشترک آنان است و از این رو بود که در انتخابات آذر و دی 1390، 85 درصد مسلمانان مصری به اسلامگراها رأی دادند. پس نباید در این موضوع که حاکمیت اسلام برجستهترین خواستههای مصریان است تردید کرد. درباره مدل اسلامی مورد نظر آنان هم باید گفت مصریان دنبال «اسلام مصری» هستند کما اینکه هر ملتی نوعی از اسلام را به تناسب تجربه، تاریخ و ویژگیهای فرهنگی خود میپذیرد که با انواع دیگر تفاوتهایی دارد. همه میدانیم که اسلام مصریان بیش از هر چیز به «عرفان» و اندیشههای عرفانی تمایل دارد و از این رو تشیع و تصوف در میان مصریان دارای جایگاه برجسته بوده و در دورههایی از زمان به آنان در رسیدن به حکومت اسلامی کمک کرده است. پس میتوانیم با قاطعیت بگوئیم این نوع از اسلام، میانهای با دو نوع از اسلام ندارد، اسلامی که بر افراطگرایی وهابی تکیه دارد و اسلامی که بر انزوای سکولاریستی بنا شده است.
مثال دیگر، مردم مصر بر حسب تجربه 200 سال اخیر خود یعنی از سال حمله ناپلئون بناپارت به مصر تا زمانی که حسنی مبارک از اریکه قدرت به زیر کشیده شد، غرب و جبهه آن را در مقابل خود دیدهاند. مصر در اوایل قرن نوزدهم به اشغال ارتش متجاوز فرانسه به فرماندهی ناپلئون درآمد و از دو دهه پایانی قرن 19 تا اواسط دهه سوم قرن بیستم در اشغال کامل انگلیس بوده و از اواسط دهه سوم تا اوایل دهه ششم قرن بیستم حکومت یک خانواده تحت حمایت انگلیس را تجربه کرده است و از اواخر دهه پنجم قرن بیستم تا اواسط دهه هشتم این قرن دست کم چهار بار با جنگی که غرب، دشمن مصریان را حمایت میکرده، مواجه بودهاند و از اواسط دهه 1970 تا اوایل دهه 2010 هم شاهد یک رژیم دیکتاتور وابسته به غرب بوده و حاصل همه این سالها یعنی از حمله ناپلئون تا سقوط مبارک، فقر و عقبماندگی و بیچارگی بوده است. کاملاً واضح است که این مردم تحت هیچ شرایطی پای ورقهای که این وضع را تداوم ببخشد امضا نمیکنند و در عین حال هر صدایی را که در صدد نفی سیطره غرب باشد مورد حمایت قرار میدهند. براین اساس همین روزها یک شبکه تلویزیونی غرب با تعجب گفت مردم در هر دو اجتماع میلیونی هواداران و مخالفان محمد المرسی رئیس جمهور برکنار شده مصر با دخالت آمریکا مخالفند و معتقدند دخالتهای آمریکا مانع وحدت مصریان شده است.
براساس مدلی که تالکوت پارسونز ارائه کرده است، «اسلام» و «غربستیزی» در مصر یک هنجار است و تاثیر و «نفوذ اجتماعی» این دو بر تحولات به مراتب و با فاصله بسیار زیاد از عوامل دیگر- نفوذ سیاسی، نفوذ اعتباری و نفوذ پیمانی- بیشتر است و دقیقا از این رو، خطاست اگر عمق، اندازه، نتایج، مانایی و... تحولات مصر را با عملکردها و سرانجامهای صاحبان نفوذ سیاسی- ارتشیان- صاحبان نفوذ اعتباری- محمد مرسی، عبدالفتاح السیسی و...- و صاحبان نفوذ پیمانی- جبهه انقاذ و جنبش تمرد- بسنجیم و نتایج را با آنان ببینیم.
در مصر پدیده بیداری اسلامی که دو رکن اصلی آن دینگرایی در عرصه اجتماعی و غربستیزی در عرصه سیاسی است با جدیت در جریان است و دایما بر هواداران و حاملان آن افزوده میشود. مصر محصول بیداری یعنی انقلاب خود را با حدود 5/3 میلیون نفر آغاز کرد، یک سال بعد عدد کسانی که پای بیداری به میدان انتخابات آمدند به حدود 15 میلیون نفر رسید، امروز به اعتبار ندای مشترک ضد غربی در میدان التحریر و میدان «الرابعه العدویه» از این عدد عبور کرده است. بیداری مصریان با ضرب و زور ارتش یا با وعدههای دروغین و چرب دربارهای عرب یا با دیپلماسی اروپایی- آمریکایی قابل مهار نیست.
سقوط دولت اخوان در مصر عوامل مختلفی دارد اما در میان این عوامل سهم خود اخوان از بقیه بیشتر است. اخوانیها در زمان انتخابات مجلس الشعب روی دو عنصر تاکید داشتند و حال آن که وقتی اکثریت پارلمانی را به دست آوردند بر این دو وفادار نماندند. «عصام العریان» سخنگو و رئیس بخش سیاسی اخوان در تاریخ 12/9/90 در مصاحبه با شبکه بیبیسی گفته است: «اخوان و حزب آزادی و توسعه الان دنبال این نیستند که به تنهایی دولت تشکیل دهند. مصر اکنون نیازمند دولت وحدت و توافق ملی است. دولتی که توانمند باشد چون مشکلاتی که نظام پیشین بر جای گذاشت، کار را دشوار کرده و برای حل آنها به همراهی همه نیروهای سیاسی نیاز دارد و این لااقل 5 سال طول میکشد» وی در این مصاحبه روش اردوغان در ایجاد همبستگی اجتماعی را ناکارآمد معرفی کرده و گفته است «ما به یک نظام اسلامی احتیاج داریم که مدل اسلامی زندگی را به اجرا بگذارد.» واقعیت این است که اخوان در این یک سال همراهان خود در انقلاب بهمن 89 را به طور جدی در دولت مشارکت نداد و به جای پیگیری مدلی اسلامی مصری، درصدد برآمد تا دیوار بیاعتمادی غرب و جبهه عربی وابسته به آن را بردارد که موفق هم نشد.
کیهان
واقعبینی در تحولات مصر
سعدالله زارعی
۱۳۹۲/۴/۲۹