مرتضی جان
ای ماه آسمان تیره شبهای دل من!
هرگز تو را از یاد نمیبرم؛ تو را و آن صوت حزین دلنشینت در «روایت فتح» را که سالها غریبانه از غربت بسیجیان، آن عزیزترین بندگان خدا در زمین، روایت میکرد. تو را و آن گمنامیات را، که تا بعد از شهادتت کسی نمیدانست همه ارکان آن روایت عاشقانه، به یمن حضور تو، تمام قامت ایستاده است. چقدر دلم برایت تنگ شده است؛ چقدر دلم برایت تنگ شده است...
من تو را با نریشنهای اعجازگونه و سجع کلام مظلومانهات شناختم و غربت را در آن فاش دیدم و دانستم در پس آن الحان دلنشین، اقیانوس وسیعی است که دنیا را نه به چشم دنیاداران، که به دیده عاشقان مینگرد. تو، با آن بیان رسا، خود را میسرودی و من، هرچه پیش میرفتم، خویش را لابلای سطور متنهایت بازمییافتم.
از آن روزها سالها و سالها میگذرد و من همچنان بر خوان پرنعمت آثارت مینشینم و کام میگیرم. آرزوهای تو و شهیدان را در لابلای کلامتان میجونم و آنگاه، امروز را با آن روزها کنار هم مینشانم و ....
آه، چه خوب شد که رفتی مرتضی جان، چه خوب شد که رفتی. چه خوب شد که «زود» رفتی!
چه خوب شد نماندی تا ارتفاع قصر دینداران! دنیاطلب را برگردهی مستعضفان نظاره کنی و فلسفه «مانور تجمل» را از زبان جسمانیان تکنو کرات بشنوی.
چه خوب شد ندیدی، بنز و پورشههای «تبعیض» چگونه در بزرگراه باقری و همت و باکری و چمران و زینالدین، آرمانهای شهدا را ریشخند میزنند و «بی.ام.و»های مرفهین بیدرد «نیایش» را به سخره میگیرند!
چه خوب شد ندیدی آنان که با نام شما کرسیها را غصب کردهاند، چفیه بر گردن، از جیب ملت، میلیاردها تومان به فوتبالیستها صله میدهند و بازیگران سینما را تقدیس میکنن تا نوجوان مملکت ما، به جای باکری و همت و باقری، بازیگران و فوتبالیستها را بر بلندای آرزوهای خود بنشاند.
چه خوب شد حکومت سفلگان ظاهرالصلاح نان به نرخ روز خور، عدالت طلبان ظلم پرور مهرورز، و جاه طلبان حریص متملق را ندیدی. چه خوب شد دنائت خواص و غفلت عوام را ندیدی.
چه خوب شد ندیدی، آنها که «خنجر» رذالت بر پشت «شقایق» آرمانهایت نشاندند و آنگونه دلت را خون کردند که نزد یارانت زبان به گلایه گشودی، امروز نامت را بلندتر از همه فریاد میزنند و همایش و یادبود برایت میگیرند و ناجوانمردانه، دنیای خویش را بر خون پاک تو و دیگر شهیدان بنا میکنند.
چه خوب شد ندیدی، همه دیدنیهای امروز ما را...
مرتضای عزیز!
با خود میاندیشیدم آنگاه که در جنت رضوان الهی، از سکر حضور سرشاری، آنگاه که با ملائکه و انبیاء همسخنی، آنگاه که همنشین اجداد پاکت هستی، آنگاه که با دیگر شهدا و صالحین بر تختهای بهشتی تکیه زدهای و طواف پسران مخلد را نظاره میکنی و آگاه که جام معرفت الهی برمیگیری و از شراب طهور پروردگارت سیراب میشوی، چگونه این روزهای ما گمگشتگان عالم ناسوت را مینگری و قصه غصههایمان را مرور میکنی!؟
آیا سوز دل ما، سقف آسمان دنیا را خواهد شکافت و به جنةالمأوی شما خواهد رسید!؟
و براستی...
آیا «طلعت ستاره سحری بر افق شهر» ما نیز خواهد درخشید و نسیم صبح صادق وصل بر این شب ظلمانی هجران خواهد وزید!؟
کاش رضا مرادی، مرا نیز در منظومه خویش میکشانی و با خود میبرد...
نامه ای به بهشت!
برسد به دست سید مرتضی آوینی
۱۳۹۲/۶/۲