نسخه چاپی

«عبدالهادی الخواجه» حتی شكر هم نمی‌خورد!

عکس خبري -«عبدالهادي الخواجه» حتي شکر هم نمي‌خورد!

«زینب الخواجه» دختر این فعال بحرینی كه خود نیز از فعالان سرشناس مخالف رژیم آل خلیفه به شمار می رود، طی اظهاراتی جزئیات دیدار خود و دیگر اعضای خانواده اش با «عبدالهادی الخواجه» در بیمارستان زندان را اعلام كرد.

به گزارش نما به نقل از شیعه آنلاین، اخبار رسیده از منامه پایتخت بحرین حاکی از آن است که «عبدالهادی الخواجه» فعال بحرینی که بیش از 60 روز از اعتصاب غذایی او می گذرد، شب گذشته با ارسال پیغامی به همسر و دیگر اعضای خانواده اش، از آنان خداحافظی و خود را آماده شهادت کرد.

گفتنی است الخواجه تا چند روز پیش برای زنده نگه داشتن خود، هر روز فقط کمی شکر می خورد اما گویا در پیغام شب گذشته خود اعلام کرده که دیگر شکر هم نخواهد خورد. در واقع بر اساس درخواست سفیر دانمارک در منامه، او شکر می خورد تا زنده بماند تا شاید زمینه انتقال وی به دانمارک که تابعیت دوم اوست، فراهم شود. اما الخواجه برای این کار تنها چند روز به سفیر دانمارک وقت داده بود. اکنون این فرصت به پایان رسیده است.

در همین حال «زینب الخواجه» دختر این فعال بحرینی که خود نیز از فعالان سرشناس مخالف رژیم آل خلیفه به شمار می رود، طی اظهاراتی جزئیات دیدار خود و دیگر اعضای خانواده اش با «عبدالهادی الخواجه» در بیمارستان زندان را اعلام کرد.

وی در این باره گفت: روز گذشته به ما اجازه دادند که به مدت یک ساعت به دیدن پدرم برویم، البته نیروهای پلیس و امنیتی نیز ما را همراهی کردند. ما را به یک اتاق بسیار کوچک بردند. پس از بازرسی دقیق بدنی، پدرم یا بهتر است بگویم "جثه ای استخوانی" را وارد اتاق کردند.

او همچنین افزود: همه ما جا خورده و شروع کردیم به گریه کردن. به هیچ وجه تصور نمی کردیم پدرمان اینطور شده باشد. این بدترین تصویری بود که در طول عمرم از پدرم دیده بودم. به قدری لاغر و نحیف شده بود که نشستن برایش دشوار شده و حتی به سختی حرف می زد.

«زینب الخواجه» در ادامه گفت: پدرم در واقع شبیه به افرادی شده که دچار بیماری وخیم و کشنده شده و روزهای پایانی عمر خود را می گذراند اما مانند همیشه از همه ما خوشحال تر و خندان تر بود و گفت "چرا ناراحت هستید؟ من همیشه به شما گفته ام هنگامی که بخاطر یک هدف مبارزه می کنید، باید خوشحال باشید و احساس خوشبختی کنید".

دختر این فعال بحرینی افزود: او این جملات را می گفت اما چشمانش به قدری لرزش داشت که نمی توانست بر یک نقطه تمرکز کند. این وضعیت به دلیل کم بودن قند بدنش بود. دستانش را گرفتم، خیلی سرد بودند. پرسیدم: پدر، احساس سرما می کنی؟ گفت: بله، اما این سرما در چنین حالتی امری طبیعی است.

۱۳۹۱/۱/۲۹

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...