به گزارش خبرنگار سینمایی فارس، خبر به کما رفتن دوباره «رضا ایرانمنش» بازیگر سینما و تلویزیون در روزهای پایانی فرودینماه بسیاری را متأثر کرد، اما خوشبختانه 25 فروردین پس از چند روز در کما بودن، به هوش آمد. به بهانه عیادت از این هنرمند جانباز با جمعی از خبرنگاران خبرگزاری فارس به بیمارستان آتیه رفتیم تا در عصری طوفانی، به پای درد و دل ایرانمنش بنشینیم.
وی با رویی خوش از ما استقبال و با خوشطبعی مثال زدنی حرفهای تلخی را برایمان روایت کرد. حرفهایی که ردپایش را میتوانستیم به وضوح در تاول دستهایش ببینیم.
مشروح این گفتوگو در ذیل میآید:
* در بیمارستان به حرف نزدن مشهورم
* فارس: آقای ایرانمنش، چند روز در کما بودید؟ وضعیت فعلیاتان چگونه است؟
- ایرانمنش: از 21 فروردین 4 روز در کما بودم، تازه برگشتم اما حالم خوب است، من به این بیمارستان انس گرفتهام.
البته یک ساعت و نیم پیش از درد مچاله بودم، من در این بیمارستان به حرف نزدن معروفم، یعنی اظهار دارد نمیکنم، اما نیمه شب سوزش و خارش شدید مغز استخوانم شروع شد. دلم نیامد دکترم را نیمه شب بیدارکنم و تا صبح تحمل کردم اما قبل از شما دوستم آمد و بعد هم که شما، با صحبت کردن مشغول شدم دیگر درد را فراموش کردهام.
* چند فیلمنامهام را در همین اتاق بیمارستان نوشتهام
نمیدانم تا چه حد مطلع هستند اما اگر بیماریهای شیمیایی را با مورفین تسکین میدهند و دوز این تزریقات مدام بالا میرود تا جایی که دیگر اثری ندارد.
به نظر من بهترین راه تحمل درد یا حتی فراموشی آن، سرگرم بودن است.
من دور تا دور اتاقم را با خطاطیهای، دستنویس خودم پر میکنم. نقاشی میکشم حتی چند فیلمنامه را در همین بیمارستان نوشتهام.
* آنقدر در این بیمارستان بودهام که میگویند سهامداری!
* فارس: این که میگویید انس گرفتهاید، مگر برای بار چندم است که در بیمارستان «آتیه» بستری میشوید؟
- ایرانمنش: اگر کل دفعات را حساب کنم، تقریباً 9 سال است که دائم در حال رفت و آمد و بستری شدن در این بیمارستان هستم، (میخندد و ادامه میدهد) تکتک پرسنل این بیمارستان را میشناسم، در تمام اتاقهای آن رفتهام، دکتر معالجم «علیزاده» میگوید: ایرانمنش آنقدر که اینجا بوده جزو سهامداران این بیمارستان است. در حقیقت من یک دوره پزشکی کامل در این بیمارستان بودهام.
* فارس: آقای ایرانمنش، حالا که بحث فیلمنامه شد، ما خبری را شنیدیم که شما برای یک تله فیلم قرارداد بستهاید دربارهاش توضیح میدهید؟
- ایرانمنش: بله عطا سلیمانیان فیلمنامهای برای ارائه به گروه تاریخ و فرهنگ و هنر شبکه دو نوشته بود، مدتی از آن گذشت و بالاخره این پروژه به من واگذار شد به محض مرخصی از بیمارستان ساخت آن را شروع میکنم، در ضمن یکی از ساختههایم به اسم فرزند پارس قرار است 8 اردیبهشت از شبکه اول سیما پخش شود امیدوارم کار قابل قبولی باشد.
* تا زندهام، بازی میکنم
* فارس: با وضعیت جسمی و بیماری شیمیاییاتان و بازی در فیلم و کارگردانی برایتان مشکل نیست؟
- ایرانمنش: نه سخت نیست تا زنده باشم بازی میکنم ما بیرون هم باشیم. همین درد را داریم. من توصیهام به همرزمانم این است که مقاومت کنند
این بیمار و درد یادگار جنگ است من با تمام سختیها آن را دوست دارم ما باید فراموش نکنیم که چه کسی بودهایم برای چه جنگیدهایم، شاید بهتر باشد زیاد قاطی دنیا نشویم.
* هر روز به گلولهای که از کمرم درآوردند نگاه میکنم
* فارس: چقدر جالب است که شما از درد و بیماری با «عنوان یادگاری» یاد میکنید.
- بله، من سال گذشته یک گلوله را از کمرم در آوردند باور کنید هر روز در دفتر کارم به آن نگاه میکنم، دوستش دارم به آن تعلق خاطر دارم. به نظرم این دردها و یادگاریها به نوعی جلوی گناه را میگیرد، ؟ هشدار است.
ما همیشه با دوستان هم رزم که صحبت میکنیم حسرت میخوریم که چرا همان زمان نرفتیم و شهید نشدیم و هر دفعه به این نتیجه میرسیم فاغ از لیاقت شاید وظیفهامان بوده که بمانیم که چیزهایی که دیدیم بازگو کنیم.
* مُردم، به سردخانه رفتم اما دوباره برگشتم!
* فارس: آقای ایرانمنش، شما قبلا هم به کما رفته بودید، در این بیهوشها و به کما رفتنها چیزی هم به خاطر دارید؟
- ایرانمنش: من تقریباً 17 بار به کما رفتم، 4 سال پیش هم یک بار مرگ مغزی شدم، شاید باورتان نشود اما من 4 ساعت کاملاً مرده بودم. مرا به سردخانه بردند و بعد از 4 ساعت دوباره برگشتم.
* صدای بوق دستگاه میگوید که برگشتهام
فارس: چیزی از آن مرگ 4 ساعته به خاطر ندارید؟
- ایرانمنش: خیر اما 2 بار از دفعاتی که به کما رفته بودم، خاطرات واضحی را به یاد دارم، احساس میکردم در خلاء هستم، میتوانستم خیلی سریع به هر جا که اراده کنم بروم. اما دلم نمیآمد از کنار جسمم آن طرفتر بروم، مثل یک رویا بود.
حتی یک بار از بچهها وقتی - بعد از یک ماه بیهوشی- در حال به هوش آمدن، از من فیلم گرفته بود، در فیلم دیدم که گریه میکنم و التماس میکنم و همه را به قرآن قسم میدهم که نمیخواهم برگردم ، من سبک و رها بدون هیچ دردی در ابرها بودم، اما هر لحظه من را به زمین نزدیکتر و سنگینتر میشدم دلم نمیخواست برگردم. اما بالاخره برگشتم و دوباره سنگین شدم دوباره دردها برگشتند (آهی میکشد، آب دهانش را قورت میدهد) و ادامه میدهد قبل از هوشیاری کامل صدای بوق دستگاهها به من یادآوری میکند که برگشتهام و میفهمم دوباره به «آتیه» آمدهام.
* فارس: گویا در این چند روز سرتان شلوغ بوده است، همرزمانتان به دیدنتان آمدهاند؟
- ایرانمنش: بله حتی یکی از همرزمانم، قبل از آمدن شما تماس گرفت و گفت: «رضا، چرا تکلیف ما را روشن نمیکنی، بالاخره رفتنی هستی یا ماندنی؟!»
من گفتم به خدا قسم میدانم تا پیش شهدا میروم آنها میگویند یا جای ما اینجاست یا جای این، و باز هم من را برمیگردانند!
* فارس: نوع گازی که با آن شیمیایی شدید چیست؟
- ایرانمنش: خردل و اعصاب.
* فارس: در کدام عملیاتها دچار عارضه شیمیایی شدید؟
- ایرانمنش: من یک هنرمند بودم که در جزیره مجنون شیمیایی اعصاب و در کربلای 5 و باز پس دهی ناو خردل نصیبم شد.
* ماجرای ساجد لشکری که در سجده شهید شد
فارس: آقای ایرانمنش از همرزمان شهید خود خاطرهای هست که ماندگارتر باشد؟
- بله ما در لشکر دوستی داشتیم به نام «یوسف شریف» به ساجد لشکر معروف بود. چون همیشه در حال سجده بود هر جای خلوت را که پیدا میکرد مدام سجده میکرد.
یک شب که من با یک یاز دوستانم برای عملیاتی آماده میشدیم. نمیدانم چرا، اما احساس کردم قرار است برای ساجد لشکر اتفاقی بیفتد. بنابراین که من پشت سر او به راه افتادم. بالاخره عملیات تمام شد ما خط را شکسته بودیم، هوا آفتابی بود باید مسافتی بین 200 متر را میدویدم تا به یک خاکریز برسیم. من صدای وز وز گلولههایی که از کنار سرم رد میشد را میشنیدم آنقدر آتش زیاد بود که کلاه آهنیام از سرم افتاد. یک دفعه ساجد لشکر را دیدم میان آن همه ترکش و آتش زانو زد و به سجده افتاد. در همان حال که داشتم فیلم میگرفتم در ذهنم گفتم «توی این اوضاع، سجده کردنت چیه آخه» که یک آن دیدم که به عقب برگشت و کلاهش افتاد جلو رفتم یک گلوله وسط پیشانیاش خورده بود به طور طبیعی باید به عقب پرت میشد اما او به سجده در آمده بود.
بعدها در وصیتنامهاش خواندن که گفته بود خدایا بچههای لشکر من را ساجد لشکر صدا میزنند من خجالت میکشم اما اگر تو من را از کوچکترین سجده کنندگان قبول داری دلم میخواهد به حالت سجده به دیدارت بیایم و دیدم که دقیق همین اتفاق افتاد.
* خیلی از جانبازان به نان شبشان هم محتاجند
* آقای ایرانمنش شما هزینههای بیمارستان را شخصا پرداخت میکنید؟
- من 50 درصد جانبازی دارم، آنقدر که ما برای گرفتن پول و هزینه دوندگی میکنیم، با پرداخت هزینهها آنقدر تفاوت ندارد، البته چند روز پیش که اقای حسینی وزیر ارشاد به ملاقاتم آمده بودند صحبت کردند که روال آسانتر شود اما مسئله من نیستیم موضوع این است خیلی از جانبازان به نان شب خود نیز محتاجاند.
به عنوان مثال شاید رسانهها آقای حسینی و ... من نوعی «رضا ایرانمنش» را بشناسند اما خیلی از جانبازان هستند که وضعیت به مراتب وخیمتر از من دارند و کسی آنها را نمیشناسد و صدایشان جایی نمیرسد.
اصلاً یک سوال برای من پیش آمده که درصد جانبازی را چطور محاسبه میکنند؟ این افراد محاسبهگر چه کسانی هستند؟ من میدانم هم این طرف میز جانبازان هستند و طرف دیگر میز هم باز هم از اهالی جنگاند. حال چرا این قدر بیانصافند، نمیدانم! مَثَل ما مَثَل درختانی است که بیشتر از تیغه آهنی تبر از دسته چوبی آن میتواند که همجنس آنهاست.
من چند سال پیش به یک کمیسیون پزشکی مراجعه کردم در آن جانبازی اصفهانی با کت و شلوار و عصا به دست ایستاده بود و شلواز او تا لگن تا شده بود. آقایی که پیشت میز بود به آن جانباز گفت «تا کجای پایت قطع شده» (حالا میدید که شلوارش تا لگن تا شده) اما اصرار داشت و حتی گفت شلوارت را در بیاور تا ببینم تا کجای پایت قطع است.
(آخر من نمیدانم چطور کسی میتواند درصد جانبازی تعیین کند؟ واقعا با چه معیاری؟) من در آن وضعیت خیلی ناراحت شدم و خطاب به آن مسئول گفتم باید از مهر روی پیشانی و آن جبههای که رفتهای خجالت بکشی، و بعد از این اتفاق دیگر به کمیسیون پزشکی نرفتم.
حتی ما جانبازان یک طرح ترافیک ساده هم نداریم، خود من وقتی که خواستم طرح بگیرم گفتند باید درصد جانبازیات 70 درصد باشد، اما دوستان گفتند به کمیسیون پزشکی نرو، چون دستور است که درصدهای جانبازی را کم کنند! واقعا نمیدانم این چه اوضاعیاست!
رضا ایرانمنش به برزخ رفت!
رضا ایرانمنش گفت: من تقریباً 17 بار به كما رفتم، 4 سال پیش هم یك بار مرگ مغزی شدم. شاید باورتان نشود اما من 4 ساعت كاملاً مرده بودم. مرا به سردخانه بردند و بعد از 4 ساعت دوباره برگشتم.
۱۳۹۱/۱/۳۰