* آخرین یادگاری جلال آلاحمد به سیمین دانشور چه بود
سخن سر باز کرد و امامی با مهارت، آن را از احوالپرسی و پیجویی از برنامه روزانه خانم، به جلال و آخرین فصل از زندگی او کشاند. در اینجا بود که خانم دانشور با حافظهای درخور توجه و با لحنی متفاوت از واپسین مقدمه غروب جلال، از آن روزها گفت و از این که ساواک برای کشتن جلال انگیزه داشت و در اطراف منزل اسالم و در میان کارگران کارخانه چوببری، جاسوسان متعددی را برای او گمارده بود. از این که این عکس روی دیوار را چند روز قبل از مرگش گرفت و داد به من و گفت: «عیال! این هم آخرین یادگاری ما!» و در آخر عبارتی با این مضمون که: «نمیدانم... شاید هم او را کشته باشند...» در اینجای سخن بود که امامی برای راهنمایی عکاس، با او به حیاط منزل رفت و ادامه سخن را من پی گرفتم و از روابط او باخانواده پدری جلال پرسیدم. هر چند میشد رد گلایه و ملال را در سخنش دید، که بیشتر به تفاوت شخصیت آن دو بازمیگشت، اما سایه فکری و عاطفی این زوجیت بس بلندتر از این موارد مینمود، تاجایی که بهناگاه و در پایان سخن از ما پرسید: «شنیدهام سنگ جلال را در مسجد فیروزآبادی خراب کردهاند، شما خبر ندارید؟» در آن روزها یکسانسازی سنگهای گورستان مسجد فیروزآبادی آغاز شده بود که پاسخ دادیم سنگ کوچکتری با طرح سنگ اولیه جایگزین آن شده است.
گفتههای دانشور در این جلسه را میتوان آئینه تمامنمای منش و شخصیت او شمرد که تنظیم و بازنشر آن را امید میبرم. نگارنده اگرچه بهسان عدهای، از شانس ارتباط و مصاحبت دائمی با او برخوردار نبود، اما توفیق داشت که واپسین گفتوشنود جدی، پر نکته و ماندگار را با او انجام بدهد.
راقم در نیمه دوم سال 90، در ساعات معینی در هفته، به کار ثبت و تدوین خاطرات محمدحسین دانایی، خواهرزاده زندهیادان جلال و شمس آلاحمد شد. این خاطرات که ناگفتههایی جذاب از زندگی این دو برادر و نیز خانم دانشور را شامل میشود، در سال جاری و پس از طی واپسین مراحل تدوین روانه بازار نشر خواهد گشت. نگارنده در خلال ضبط خاطرات جناب دانایی دریافت که او متأثر از آنچه در این سه دهه،میان شمس آلاحمد و سیمین دانشور گذشته است و نیز در شرایط پس از درگذشت شمس، مایل است که در ضمن خاطره و تحلیل، از خانم دانشور رفع کدورت کند و اگر این اتفاق به صورت حضوری روی دهد، برای راوی بس دلپذیرتر خواهد بود. این بود که نگارنده در پی اصلاح ذات البین، ایجاد زمینه برای این ملاقات را وجهه همت خود قرارداد. نخست با غلامرضا امامی در این باره مشورتی کردم که او نیز استقبال کرد. برای ایجاد بستر این دیدار ،نخست برشی از این خاطرات در ضمیمه فرهنگی روزنامه اطلاعات مورخه 30/9/90 نشر یافت. موضوع این بخش از خاطرات، روابط سازنده جلال و همسرش و حاشیههای کتاب «سنگی بر گوری» بود. این خاطرات به نظر خانم دانشور رسید و علاوه بر آن در میان علاقمندان نیز بازتابی نمایان یافت؛ با این همه شاید توفیق با امامی یار نبود یا بخت با ما و یا هر دو، که در بعد از ظهر هجدهمین روز از اسفند 90، سیمین دانشور روی از جهان برگرفت و رهسپار ابدیت شد.
با این حال امید میبرم که با نشر این اثر، نیت راوی تحقق یابد و نیز پیش از آن، جلال و شمس و سیمین مشمول این وعده پروردگار شوند که: «ما در آن جهان از دلهای خوبان کدورت میزدائیم و آنان را با یکدیگر مهربان میسازیم».
منبع : فارس
آخرین یادگاری آلاحمد به سیمین دانشور

در آستانه چهلمین روز درگذشت سیمین دانشور ( همسر جلال آلاحمد ) هستیم.
۱۳۹۱/۲/۲

