به گزارش نما به نقل از ایسنا، منطقهی فارس، سارا، تنها 26 سال داشت، جوان، اما بدون آتیه، آیندهاش را خودش تباه کرده بود، آیندهای که میشد، روشن باشد، پر از امید و رنگ نه خاکستری و مبهم.
سارا که با همدستی دوست شوهرش، همسر خود را بهقتل رسانده بود، اینگونه از زندگی خود گفت: دومین فرزند خانواده هستم، پدرم دارای دو همسر است که من از همسر اولم، در خانوادهای پرجمعیت با وضع مالی نسبتاً خوب بزرگ شدم.
پدرم تحصیلات چندانی ندارد و شغلش راننده است مادرم خانهدار و بیسواد است، پدرم همیشه بیرون از خانهی آواره جادهها و بیابانها بود و فرصت کافی برای توجه به نیازهای عاطفی من و خواهران و برادرانم نداشت.
به علت شلوغی جمعیت خانوادهمان در سن 15 سالگی با اصرار پدرو مادرم مجبور به ازدواج با «حامد» شدم ثمرهی زندگی من و شوهرم یک پسر نه ساله و یک دختر هفت ساله است.
شوهرم از ابتدا اعتیاد به مواد مخدر داشت و اکثر اوقات را در منزل به سر میبرد، بسیار بدبین بود حتی به من اجازه نمیداد که به دیدن خانواده پدرم بروم یا در مراسم جشنی شرکت کنم.
در طول زندگی به علت رفتار شوهرم بارها تصمیم گرفتم خودکشی کنم اما هربار با دیدن بچههایم از این تصمیم منصرف میشدم. چهار سال پیش شوهرم برای تامین معاش خانواده نزد یک دامدار به نام «فرشاد» مشغول کار شد و من و بچههایم مجبور شدیم در اتاقی در دامداری زندگی کنیم.
کم کم آمد و رفتهای صاحب دامداری به خانه ما شروع شد و با هم صمیمی شدیم طوری شد که تلفنی با هم صحبت و درددل میکردیم، گاهی اوقات که ما در تامین هزینههای زندگی کم میآوریم او کمکمان میکرد و بهاصطلاح کم و زیاد زندگیمان را میگرفت.
یک ماه پیش به اتفاق شوهر و بچههایم و خانوادهی «فرشاد» به سفر مشهد رفتیم در طول سفر شوهرم مدام مرا اذیت و آزار میکرد خیلی بداخلاقتر شده بود، مدام بهانهتراشی میکرد تهمتهای ناروا میزد، حتی فحاشی میکرد.
من خیلی تحمل کردم تا از سفر برگشتیم یک روز به «فرشاد» گفتم مرا از دست این دیو صفت نجات بده و کمکم کن تا راهی برای رها شدن از این زندگی لعنتی پیدا کنم. «فرشاد» گفت: تنها راهی که به ذهن من میرسد این است که او را به قتل برسانیم، نمیدانم چی شد که بدون هیچ عکسالعملی پیشنهادش را قبول کردم و تصمیم گرفتیم شوهرم را از سر راه برداریم و با هم نقشه قتل را کشیدیم.
«فرشاد» مقداری سم تهیه کرد و آورد خانهی ما، ساعت ده و نیم شب بود مدتی بود شوهرم برای ترک اعتیاد شربت متادون مصرف میکرد من سم را در شربت متادون حل کرده و برای شوهرم آوردم. شوهرم همینکه شربت را برداشت آن را بو کرد و گفت: بوی مشروب میدهد و آن را نخورد و از «فرشاد» خواست که آن را امتحان کند، من فوراً شربت را برداشته و دور ریختم.
این بار سم را در شربت توتفرنگی برطرف کرده و به شوهرم دادم چند دقیقه پس از نوشیدن شربت حالش بد شد و آغاز به تشنج کرد همان لحظه احساس پشیمانی کردم فوراً آب قند آماده کردم و بهش دادم اما حالش بد و بدتر شد. حوالی ساعت دو و نیم بعد از نیمه شب بود که حالش خیلی بد شدم تصمیم گرفتیم او را به بیمارستان ببریم به زحمت او را سوار ماشین کرده و به سمت بیمارستان به راه افتادیم.
در بین راه متوجه شدیم به سختی نفس میکشد هنوز به بیمارستان نرسیده بودیم که بدنش سرد شد دیگر نفس نمیکشید، نبضش دیگر نمیزد و بدنش حسابی سنگین شده بود. به سمت جادهی خاکی که به خارج از شهر منتهی میشد تغییر مسیر دادیم نمیدانم چقدر از شهر فاصله گرفتیم که در کنار جاده ایستادیم جسد را از داخل ماشین بیرون آورده و در کنار جاده رها کردیم.
از ترس آنکه کسی جسد را پیدا کنند مقداری کاه و کلش روی آن ریخته و مقداری بنزین هم روی جسد پاشیدیم، آن را آتش زدیم و بلافاصله با سرعت از محل دور شدیم. صبح روز بعد هنگامی که بچهها سراغ پدرشان را گرفتند به آنها گفتم که پدرتان برای تعمیر ماشین بیرون رفته است، دست و پایم را گم کرده بودم نمیدانستم چکار کنم، سعی کردم به خودم مسلط شوم و با حفظ خونسردی به کلانتری مراجعه و اعلام کردم همسرم دیشب از منزل خارج و تاکنون مراجعت نکرده است.
سه روز بعد ماموران پلیس آگاهی جسد نیمه سوخته شوهرم را در حالی پیدا میکنند که کارت ملیاش در جیب شلوارش نسوخته و از بین نرفته، به همین علت به سراغم آمدند و مرا به پلیس آگاهی بردند.
دوروز در پلیس آگاهی چیزی نگفتم و به قتل اعتراف نکردم اما در برابر پرسشهای فنی و تخصصی ماموران نتوانستم دوام بیاورم و با حرفهای ضد و نقیضی که میزدم سرانجام لب به اعتراف گشودم و همه چیز را اعتراف کردم.
سارا حالا بهفکر فرزندانش افتاده، بهفکر اینکه میشد زندگی را بهشکل دیگری ساخت، میشد با تدبیر راهی برای تغییر مسیر زندگی به سمتی که روشن بود، یافت، اما دیگر دیر بود، حالا همدستش- فرشاد- هم دستگیر شده و به جرم اعتراف کرده بود و دیگر قانون سرانجامش را تعیین میکرد.
براساس این گزارش، اعتیاد همسر به مواد مخدر، بدبینی برقراری ارتباط خانوادگی با افراد غریبه، صمیمی شدن و در میان گذاشتن اسرار زندگی با دیگران، رعایت نکردن حریم خصوصی، رفت و آمدهای پی در پی و مسافرتهای خانوادگی و از همه مهمتر بیتفاوتی شوهر و بیتوجهی همسر به خیانت، برقراری روابط نامشروع ..... و در آخر قتل ...
داستان عبرتآموز زنی كه همسرش را به قتل رساند
سارا: روابط ناسالم خانوادگی زندگیام را از هم پاشید
لاغر و نحیف بود و رنگ پریده، صدایش بغضی فروخورده را همراه داشت، روبرویم نشست، پر از ندامتی كه دیگر هیچ سودی نداشت جز درسی پر از عبرت برای دیگران.
۱۳۹۲/۹/۳