نسخه چاپی

بازخوانی یك گره تاریخی در گفتگو با بادامچیان:

ماجرای 99 نفر، میرحسین و امام

عکس خبري -ماجراي 99 نفر، ميرحسين و امام

«امام فرمودند كه من مصلحت نمی‌دانم كه آقای موسوی نخست وزیر نشود، اما نظرم این است كه نمایندگان بایستی به وظیفه‌شان عمل كنند» همه ما می‌دانستیم اگر امام هیچی نمی‌فرمودند، میرحسین مسلماً رأی نمی‌آورد اما در تكلیف دوم فرموده بودند ...

درآمد: ماجراي 99 نفر، گويي حتي با همه فتنه گري هاي موسوي
در سال 88، همچنان دستمايه برخي براي تخريب است. در مستند اخير "من روحاني
هستم" نيز به حضور روحاني در 99 نفر اشاره شده بود و برخي در برخوردهايشان
چنان واكنش نشان دادند كه گويي رفتار 99 نفر معروف غلط بوده است.  فارغ از محتواي مستند مذكور، به بازخواني
ماجراي 99 نفر با دكتر اسدالله بادامچيان يكي از فعالترين اعضاي آن جريان پرداخته
ايم.


 



 



انگاره‌اي در بخشي از افكار عمومي وجود دارد كه آقاي ميرحسين
موسوي مورد تأييد كامل امام بود و او را نخست وزير امام مي‌خواندند. به همين جهت
اقدام 99 نماينده در عدم راي اعتماد مجدد به وي در سال 64 را زير سوال مي برند. ارزيابي
شما از نسبت وي با امام در آن مقطع تاريخي چيست؟



در مورد سئوالتان دو بحث مطرح است. يكي بيان نظر جناحي و خطوط
سياسي كه طبيعي است و اين بحث‌ها در هر كشور و جامعه‌اي هست و خواهد بود. به همين
علت شما ملاحظه مي‌كنيد كه در مورد آقاي موسوي بعضي‌ها مي‌گويند او اصلاً مورد
توجه امام نبوده و نخست وزير اضطراري و تحميلي بر امام بوده است، نه نخست وزير
امام. بعضي‌‌ها هم تا اين حد پيش مي‌روند و مي‌گويند كه او آدم منحرفي بوده است.



مرحوم شهيد آيت، نسبت به آقاي موسوي همين نظر را داشت. يعني
آقاي آيت در جلسه شب هفتم تير، جلسه قبل از غروب شوراي مركزي حزب، وقتي حرف وزارت
خارجه آقاي موسوي مطرح شد، گفت: «من حتماً مخالفت مي‌كنم و حتماً در مجلس عليه او
صحبت خواهم كرد». طبعاً دوستان آقاي موسوي برآشفتند و با تندي با او برخورد كردند.
دوستان دكتر آيت هم به پشتيباني از آقاي آيت مطالب مختلفي را بيان كردند. بالاخره مرحوم
شهيد بهشتي قصد كردند در اين زمينه نظر و رأي شوراي مركزي را بگيرند. چون مطرح شده
بود بايد مخالف و موافق صحبت مي‌كردند. آقاي دكتر گفت: «اگر شوراي مركزي هم به
وزير خارجه شدن ايشان رأي بدهد،‌ من قطعاً مخالفت خواهم كرد». آنها هياهو كردند كه
اين رأي تشكيلاتي است و بايد آقاي آيت كه عضو شوراي مركزي است اين تبعيت تشكيلاتي
را داشته باشد. آقاي آيت به صراحت گفت: «من آقاي مهندس موسوي را شاگرد پيمان مي‌دانم
و خط پيمان خط آمريكاست و آقاي موسوي در نهايت به خط آمريكا مي‌رسد. فلذا من وظيفه
شرعي و الهي مي‌دانم كه به هر نحوي شده است با ايشان مخالفت كنم. ولو اينكه ايشان
رأي بياورد. من بايد وظيفه‌ام را انجام بدهم تا در تاريخ بماند. در اينجا وظيفه من
گفتن است». بعضي از دوستان مي‌گفتند بايد تصميم بگيريم تا ايشان را اخراج كنيم. قرار
شد فعلاً اين بحث بگذرد تا بعد با آقاي آيت صحبت شود. حتي گفتم: «آقاي دكتر آيت
وقتي كه شورا و حزب نظر مي‌دهد، شما حداقل مي‌توانيد سكوت كنيد و چيزي نگوييد».
ايشان گفت: «نه. من قطعاً معتقدم كه اينجا جاي سكوت نيست و وظيفه من اظهار حقايق
است». خودمم در آن جلسه به آقاي موسوي رأي ندادم. من هم خط آقاي موسوي را خط التقاطي
و خط دكتر پيمان مي‌دانستم. چون از سوابق ايشان مطلع بودم و او را براي مسئوليت‌هاي
كليدي نظام شايسته نمي‌دانستم، اما در اين‌باره با آقاي آيت اختلاف نظر دارم. چون
ايشان او را آمريكايي مي‌دانست و مي‌گفت، او در خط آمريكاست. برخي او را چنان بالا
مي‌بردند و مي‌گفتند او نخست وزير محبوب امام است. اينها از ديدگاه‌هاي طرفداري و
تفكر جناحي برمي‌خيزد. در آن موقع بحث جناح‌بندي مطرح نبود. من به دليل بحث جناح‌بندي
نبود كه به ايشان رأي ندادم. چون آن زمان آقاي موسوي كسي نبود كه براي او جناح‌بندي
شكل بگيرد. يكي از اعضاي شوراي مركزي بود. ضمن اينكه عضو كم‌سابقه شوراي مركزي
بود. به اين دليل كه ايشان در انقلاب به آن معنا نقشي نداشت. آن موقع از اين‌رو
انجام وظيفه كردم، چون قبلاً آقاي موسوي را مي‌شناختم و مي‌دانستم ايشان با
پيمان ارتباط دارد. خانم رهنورد هم شاگرد پيمان بود. من هميشه نسبت به كساني كه در
ارتباط با پيمان از او تأثير مي‌گرفتند، دقت مي‌كردم كه افكار التقاطي آقاي دكتر
پيمان در آنها تا چه حد تأثير گذاشته است. اگر آنها بر سر كار بيايند و به آنها
مسئوليت داده شود، اينها چقدر افكاري را كه با نظر امام تطبيق نداشت، اجرا مي‌كنند.
از اين‌رو ديد من ديد جناحي و سياسي نبود، بلكه از روي وظيفه بود. الان هم معتقدم اگر
انقلاب بخواهد در مسير صحيح تداوم يابد، بايد مسئولان اصلي آن و مسئولان رده دوم و
سوم آن عناصر معتقد و متعصب به خط امام باشند. من آن موقع آقاي موسوي را علاقمند
به امام مي‌دانستم، اما او امام را به‌عنوان ولي فقيه عادل و نائب امام زمان و آن‌طور
كه بسياري از دوستان حزب به ايشان اعتقاد داشتند، نمي‌دانست و افكارش اين‌گونه
نبود. من به علت همين افكار و عقايد با ايشان همكاري نداشتم. ضمن اينكه كتاب ايشان
را كه تفسير دو آيه قرآني است، داشتم و خوانده بودم. آن تفسير التقاطي چپ و داراي افكار
تند افراطي بود. هنوز هم آن كتاب را دارم. تفكر او در اين كتاب كاملاً نمايان است.
شخصي كه هيچ‌گونه اطلاعات تفسيري و آشنايي لازم با مباني و معارف اسلام ندارد، جرئت
مي‌كند و براي قرآن تفسير مي‌گويد. تفسير به رأي يكي از مواردي است كه در اسلام
مورد مذمت بسياري قرار گرفته است. طبق احاديثي كه در اين‌باره آمده است، هركس قرآن
را به رأي خود تفسير كند خداوند جايگاه نشيمن او را تبديل به آتش مي‌كند. منظور
نشيمنگاه جسمي نيست، بلكه محل نشستن و برخاستن او آتش‌گاه و محل عذاب است. اين
نكته مهمي است. همسر ايشان كتاب‌هايي نوشته بود كه اغلب آنها التقاطي بود. لذا در
مجتمع فرهنگي صادقيه و مساجد و حسينيه‌هايي كه در مورد مسائل فرهنگي فعاليت مي‌كردم،
آنها را از آن كتابخانه‌ها بر مي‌داشتم تا بچه‌ها با مطالعه آنها دچار مسائل التقاطي
نشوند. چون ايشان هم تصوير حضرت يوسف را التقاطي و با ديدگاه خود گفته است. علاوه
بر اينكه مسئله حجاب در خانواده رهنورد چادر و اينها نبود. بلكه ايشان روسري و مانتوي
سفيد و دامن مي‌پوشيد كه عكسشان در روزنامه جمهوري اسلامي كه آقاي موسوي مدير
مسئول آن بود، هم هست. ضمن اينكه خانم رهنورد سال گذشته در مصاحبه در وصف خانواده‌اش
به صراحت گفت كه در خانواده ما همه‌جور آدم از جمله كمونيست و بي‌حجاب و... داشتيم.
چنين كسي از چنين خانوده‌اي برخاسته بود. من همه اينها را مي‌دانستم. ايشان كار
مهندسي ساخت مسجد توحيد را انجام مي‌داد كه برخلاف تبليغاتي كه براي آن شد، بناي
عجيب و غريبي ساخته است كه هنوز هم به كار نمي‌آيد. مرحوم شهيد باهنر با ايشان
رفيق شد. بعد ايشان بيانيه‌هاي مربوط به جنبش سران مبارز را ‌نوشت.



پس چرا او به حزب دعوت شد؟



چون منظور از حزب جمهوري اسلامي اين نبود كه يكسري انسان صد
در صد معتقد، متعهد و مؤمن به امام و خط ايشان و اسلام حوزوي تشكيل حزب بدهند. فلسفه
تأسيس حزب جمهوري اسلامي اين بود كه حزبي فراگير پديد بيايد و همه كساني را كه مدعي‌اند
و اگر تنها باشند تشكيل يك جرگه و گروه و تشكل و امثالهم را مي‌دهند و همگي اظهار
دارند در خط امام هستيم، يكجا جمع شوند تا در ايران جنگ احزاب در نگيرد. فلذا به
آن حزب حتي قطب‌زاده، بني‌صدر و آقاي فروهر هم دعوت شدند. پيمان هم دعوت شد.
بنابراين اين حزب جاي اين نبود كه از اول روي يك ايدئولوژي و مباني عقيدتي و سياسي
دقيق امام شكل بگيرد. اقتضاي آن زمان جمع كردن همه اينها ذيل مراقبت پنج مجتهد
مورد نظر امام بود. بنابراين او هم به حزب دعوت شد. از وقتي وارد آنجا شد، رفتارش،
نوع برخوردها و گرفتن سرپل روزنامه كه محل درج افكار حزب و ارتباط با افكار عمومي است
و بعد هم راه ندادن هيچ كس به نشريه برايم غير طبيعي بود. چون آن روزنامه حزب بود
و حزب 5 نفر شهيد دكتر آيت، شهيد صادق اسلامي، مرحوم آقاي زواره‌اي، دكتر محمود
كاشاني و يك نفر ديگر را به‌عنوان هيئت امنا تعيين كرد. آنها را آنجا گذاشتند تا
هيئت امنا با نشريه همراهي كند. ميرحسين موسوي اصلاً آنها را راه نداد. چون محمود
كاشاني و شهيد آيت با مصدق مخالف بودند، ولي او مصدقي بود. در آن نشريه براي مصدق
هم مطلبي نوشته بود كه آن زمان مسيح مهاجري عليه آن برآشفت و گفت، مصدق كيست كه
اين حرف‌ها را راجع به او مي‌زني. او چنين آدمي با اين مضمون بود. شخصي كه در چنين
موقعيتي قرار مي‌گيرد. طبيعي است طرفدار و موافق و مخالف هم پيدا مي‌كند، ضمن
اينكه جناحي هم هست. الان هم به جايي رسيده است كه سردسته فتنه شده است.



اين حق همه كساني است كه اين نظرات را ‌بدهند. نبايد حق
اظهارنظر و آزادي بيان را از افراد بگيريم. هركس كه مي‌شنود بايد جمع‌بندي كند،
اما مسئله‌اي كه مي‌خواهيم بررسي كنيم اين است كه واقعيت چيست؟



بايد به اين نكته دقت كنيم كه ما در تمام مواردي كه در اين
انقلاب بسيار عظيم و تأثيرگذار داشتيم و هركس در هر جاي آن قرار گرفته است، بهترين
راه اين است كه براي تدوين تاريخ انقلاب اسلامي و تجربه‌آموزي صحيح و دقيق و عبرت‌آموزي
از گذشته يا مصداق آيه «لقد كان فى قصصهم عبرة لأولى الألباب»، آن را با واقع‌نگري
براي آيندگانمان بگذاريم. اگر من مي‌خواهم چنين بحثي كنم، بايد بحث آقاي موسوي را
در حد واقعيت و حقيقت به‌عنوان تاريخ مطرح كنم. اين بخش تاريخي قضيه است. بخش شرعي
و وظيفه انساني و وجداني‌ و وظيفه انقلابي‌ام در اين انقلاب اين مي‌شود تا آنچه را
كه واقعيت‌ است بگويم. اين باعث مي‌شود كسي احساس نكند اگر دارم براي آيندگان
تاريخ را مي‌گويم به‌عنوان كسي است كه در مرحله سوم عمرش قرار دارد. اين بسيار مهم
است. البته هر وقت خواستم بحث كنم خواهم گفت كه اين نظر من است. اين را يافته‌ام.
هيچ انساني كه در ميدان سياست، فعاليت‌ها، تحقيق سياسي و نويسندگي و قضايايي از
اين قبيل است، نمي‌تواند فاقد تحليل باشد. همين‌طور كه آقاي موسوي هم همين‌جور
است. وقتي كسي نوشته‌هاي او در روزنامه جمهوري اسلامي و سخنراني‌هايش در نخست
وزيري و اين اواخر مطالبش در دوران فتنه را ارزيابي كند، متوجه مي شود او كاملاً
از ديدگاه خود صحبت مي‌كند. ما آن قسمت از صحبت كردن درباره ديدگاه را قبول داريم،
لكن براي ثبت در تاريخ و تاريخ‌نويسي ديدگاهي را كه واقع‌گرايانه باشد مي‌پذيريم.



براي چنين بررسي واقع‌گرايانه‌اي ، چگونه بايد بررسي كنيم؟



 نخست اينكه زندگي‌نامه
آن فرد. او كيست. كجا به دنيا آمده است. خانواده‌اش كيستند. پدر و مادر و بستگانش
چه كساني هستند. فضاي اين خانواده چگونه است.همسر و فرزندانش چگونه‌اند.تحصيلات و
مدارج تحصيلي او چيست. درباره آشنايي با رشته‌هاي علوم و فلسفه و مباني ديني و....
معلم‌ها، اساتيد، محيط آموزشي و پرورشي او چگونه بوده‌اند. عقايد و افكار و مواضع
آن شخص و مسئوليت‌هايش و عملكردهايش در آنها چگونه بوده است. يعني در هر جايي كه
قرار گرفته است، به مقتضاي شرايط روز و زمان چه مي‌كرده است. اگر ايشان قبل از
انقلاب در كار معماري و مهندسي ساختمان بوده است، كجاها كار كرده است. در مورد
فعاليت‌هاي سياسي اگر بعد از انقلاب وارد حزب شده است، در دفتر سياسي حزب، خود حزب،
روزنامه جمهوري اسلامي، وزارت خارجه، نخست وزيري چه كرده است. در دوراني كه در
جاهاي مختلف فعاليت مي‌كرده است چه كرده است. مثلاً وقتي به فرهنگستان رفته است، از
او چه فرهنگي تراويده است. آيا آن، فرهنگ خالص جديد است يا يك فرهنگ التقاطي يا
فرهنگ روشنفكري است؟ مي‌بايست برهه‌هاي زماني آنها را هم در نظر بگيريم. دكتر علي
شريعتي روزي كتاب «ابوذر سوسياليست خداپرست» را ترجمه مي‌كند. در مقدمه اين كتاب
مي‌نويسد دنيايي كه مي‌خواهد به سعادت برسد، با سوسياليست جواب مي‌دهد، ولي بعد
خودش سوسياليست را نقض مي‌كند. پس در برهه‌اي اين ديدگاه را داشته است.



نظر بزرگان درباره آن فرد، اطرافيان و اصحاب او. آيا اين يك
انسان خداخواه مخلص پرورانده است يا مريدي پرورانده است كه كاملاً تابع اين است.
بعضي وقت‌‌ها كه در مراحلي كساني را به خود جذب كرده است و اين اشخاص به‌شدت از او
برگشته‌اند و وقتي از او بر گشتند گفتند كه او ما را فريب داده و كلك زده است.



ميزان ثروت و بررسي صداقت مواضع او در اين زمينه. مثلا آقاي
پيمان كه مسائل زحمتكشان و كارگران و محرومان را مطرح مي‌كند، در خيابان ظفر
بهترين نقطه تهران آن زمان مي‌نشست. در سال 57 و در ايام هفده شهريور و آن كشتار
مردم، يك طبقه از منزلش را به يك مستشار آمريكايي اجاره مي‌داد تا پول خوبي كسب
كند. بايد حرف و عمل با هم يكي باشد. آيا حرف و عمل او با هم يكي بود؟



ترسيم‌هايي كه در جامعه است. نظر فعلي افراد نسبت به طرف. چون
ميزان حال فعلي است. بر اثر ميزان حال فعلي قضاوت براي گروه‌ها در كشور شكل مي‌گيرد.
من يكطرفه هم نمي‌گويم، ولي ببينيم چه كساني طرفدار و چه كساني مخالفند. وقتي معلوم
مي‌شود هرچه آدم حزب‌اللهي مخالف است و صداي آمريكا و ديگران از او حمايت مي‌كنند و
او را بزرگ مي‌كنند، پس معلوم است در او تغييراتي پديد آمده است.



اگر اين موارد را در محور شناخت قرار داديم، حالا درباره
رابطه امام و ميرحسين موسوي صحبت مي‌كنيم. بر اين اساس واقع‌گرايانه اين رابطه را مورد
به مورد در هر محوري بررسي مي‌كنيم. خانواده ميرحسين موسوي با امام بودند يا با
پيمان؟ چون مراد او پيمان بوده است نه امام و مراد پيمان هم امام نبوده است. اين
موضوعي روشن است. در دوره مبارزه، مگر پيمان در خط امام مبارزه مي‌كرد؟ پيمان در
خط خودش كه التقاط چپ غرب‌زده است مبارزه مي‌كرده است. پس ايشان تا قبل از پيروزي
انقلاب در خط امام مبارزه نمي‌كرد. اين قضيه غير قابل انكار است. خانمش هم در خط
امام مبارزه نمي‌كرد. روشن است مطلبشان چيست. آنها در خط روشنفكري انتولكتوئلي چپ
غرب‌زده غربگرايي مبارزه مي‌كردند، ولي ظاهر آن انقلاب بود. اگر ايشان معارفش را
از امام، بهشتي يا مطهري گرفته بود، كتاب تفسيري بر دو آيه قرآني را نمي‌نوشت. او
از پيمان تأثير گرفته و نوشته است. امام كه در سال 49 به تراب حق‌شناس و حسين
روحاني مي‌فرمايد، تفسيرهايتان از امام و نهج‌البلاغه غلط است و آنها را راه نمي‌دهد،
ميرحسين موسوي را كه بدتر از آنها يا مثل آنها نوشته است، راه مي‌دهد؟ آيا او در
خط امام است؟ او اصلاً با امام رابطه‌اي ندارد. ايشان كدام سيلي را به خاطر اسلام
خورده است. كدام زندان را رفته است. بازداشت‌هاي يكي دو روزه كه دليل نمي‌شود.
مهندس بازرگان و ديگران زياد به اين نوع بازداشت‌ها رفته بودند. او اصلاً عنصر
انقلابي نيست كه به خاطر انقلاب به زندان رفته باشد. امام كه مي‌فرمود، «تقيه حرام
است و اظهار حقايق واجب ولو بلغ مابلغ» و در سال‌هاي 56 و 57 آن همه صحبت مي‌كنند
كه به صحنه بياييد، ايشان چگونه به صحنه آمد؟ ايشان اصلاً در صحنه نبود. كسي كاري
به او نداشت. در گوشه‌اي عافيت‌طلبانه و فرصت‌طلبانه براي آينده تحليلي مي‌نوشت و
براي اين كار هيچ‌وقت هم گير نيفتاد. اينكه كسي بيايد و ادعا كند اين تحليل‌ها براي
رژيم بنيان‌كن است، پاسخ دهد ايشان در طول اين مدت قبل از پيروزي انقلاب يك تحليل
جدي، انقلابي و اسلامي براي 17 شهريور و... نوشته است؟ تحليل‌هاي روشنفكرانه‌اي مي‌نوشت
كه اتفاقاً رژيم احساس خطر نمي‌كرد. علي‌اصغر حاج سيدجوادي نامه‌هاي بسيار قوي‌تري
از ايشان مي‌نوشت. بعد روابطش با ساواك معلوم شد. در آن روزها رژيم از اينها بدش
نمي‌آمد. اين هم سابقه اوست. مي‌بينيم كه ايشان تا 57 سابقه و رابطه روشني با امام
ندارد. از وقتي كه وارد حزب جمهوري اسلامي شد به خاطر قلمش و به دليل موقعيت خاصي
كه در آنجا داشت و به هر دليل ديگري يك مرتبه رشد كرد. او به روزنامه جمهوري
اسلامي آمد. آيا نوشته‌هاي روزنامه جمهوري اسلامي كه او مدير مسئول آن بود، خط
بهشتي، مطهري و امام است؟ نه! مقام معظم رهبري، مرحوم شهيد بهشتي و بقيه موارد
بسيار متعددي اشاره كردند كه در نوشته‌ها هست. آنها مي‌گفتند، روزنامه ارگان حزب
هست، اما ناشر افكار حزب نيست. براي اينكه كساني كه در حزب هستند افكارشان را در
آن مطرح مي‌كنند. ايشان در سري مقاله‌هايي كه نوشت اين عنوان را به كار برد «ما و
حزب». بعد از جريان بني‌صدر به‌صورت فرصت‌طلبانه چند مقاله زير نظر او چاپ شد كه
گويا يكي از دستيارهايش با نظر ايشان نوشته بود. اين هم از زرنگ‌بازي‌هاي ايشان
بود كه مي‌خواست خودش ننويسد. سلسله مقاله‌هاي «ما و حزب» را در روزنامه چاپ مي‌كرد.
ما و حزب يعني چه؟ پس خودش اعتراف مي‌كند كه مدير مسئول روزنامه‌ حزب جمهوري
اسلامي است. حزبي كه در رأس آن بهشتي، خامنه‌اي، هاشمي، باهنر و موسوي اردبيلي
است. او هم امانتدار اين نشريه است و مي‌بايست افكار و انديشه امام را بحث كند، ولي
مقاله «ما و حزب» مي‌نويسد. يعني من اصلاً با حزب كاري ندارم. اگر كاري ندارد
بيايد استعفا بدهد و برود. چرا استعفا نداد؟ چون مي‌خواست از طريق آنجا نفوذ خود
را حفظ كند و بعد هم حزب را بخورد. مشكلي كه ايشان با بنده در حزب دارد، برخورد
سياسي و اين مسائل نبود. ما با هم برخورد سياسي نداشتيم. او كار خود را مي‌كرد و
من هم كار خودم را مي‌كردم. مشكل اين بود كه مي‌خواست بر حزب سلطه پيدا كند و
امثال بنده و به‌ويژه بنده مزاحمش بوديم. ضمن اينكه ايشان بارها و بارها از خانم
رهنورد مطالبي را در رد مجلس خبرگان نوشته است. خبرگان قانون اساسي كه با نظر امام
تنظيم شد. يادم هست آقاي بهشتي خنده‌كنان گفتند، ما مي‌خواستيم در مورد بعضي‌ها
اسمشان را نگذاريم. يك نفر از بزرگان بود كه نامش را نمي‌برم. امام فرمودند:
«فلاني باشد». ايشان مي‌پرسيدند فلاني چه شد؟ حتماً بايد باشد. امام تا اين حد روي
مسئله خبرگان دقت مي‌كردند، آن وقت خانم رهنورد با روزنامه جمهوري اسلامي مصاحبه
كرده است كه افكار اين خبرگان ارتجاعي است. ما اينها را قبول نداريم. يك بار آقاي زورق،
آقاي رضا اصفهاني و شيباني و يكي ديگر را براي رياست جمهوري مطرح كرد. حاج سيد
احمدآقا تماس گرفت و گفت، امام به‌قدري ناراحت شدند از اينكه در روزنامه جمهوري
اسلامي رضا اصفهاني براي رياست جمهوري مملكت مطرح شود؟ آقاي بادامچيان اين چيست.
بگوييد جبران كنند. زنگ زدم و به موسوي گفتم.



چرا امام از درج نام اين فرد ناراحت شده بودند؟



رضا اصفهاني يكي از همفكران آنها بود كه در سال‌ 56 راجع به
مسائل اسلامي قدري اطلاعات داشت. او ساعت‌ساز بود. به اصطلاح امروزي‌ها كمي شوت
بود، اما چون كارگر بود آن موقع در آن روزها در آن جو به درد مي‌خورد. مثلاً در تظاهرات
مي‌رفت. وقتي چپي‌ها مي‌خواستند شعار «كارگران متحد شويد» بدهند، او مي‌رفت
سخنراني كند رضا اصفهاني هم فوري كنارش يك چهارپايه مي‌گذاشت و بالا مي‌رفت. مي‌گفت،
كارگرها دست اين را ببينيد. دست‌هايت را بياور. او هم دست‌هايش را مي‌آورد. دست‌هاي
آنها تر و تميز بود. دست‌هاي رضا اصفهاني كارگري و پينه بسته بود. بعداً رضا
اصفهاني نماينده ورامين شد. آدم عجيب و غريبي بود و در مجلس گاه سخنان عجيبي مي‌گفت،
اما از نظر اقتصادي و مالي سالم بود. چون ديدگاه رضا اصفهاني نزديك به پيمان و
امثالهم بود،‌ايشان را هم در فهرست نامزدها گذاشت. بنابراين مواضع ايشان در
روزنامه جمهوري اسلامي در بسياري از موارد با مواضع اصيل امام مخالف بود.



اينكه اشاره كردم ايشان
سلطه مي‌خواهد. يك بار اينها قبل از ماجراي هفت تير، بعد از جريان فرار بني‌صدر،
آقاي ميرحسين موسوي و محمدرضا بهشتي و يك نفر ديگر محرمانه بدون اطلاع حزب با
سازمان مجاهدين انقلاب صحبت كرده بودند تا آنها به حزب جمهوري اسلامي بيايند و حزب
و سازمان با هم ادغام شوند. ورقه‌اي نوشتند كه در آن براي ادغام در 22 يا 23 محور به
تفاهم رسيده بودند. وقتي قضيه 7 تير پيش آمد و قضايا متوقف شد، آقاي موسوي نخست
وزير شد. يك بار در شورا مطرح كرد و به دنبال مذاكرات بود كه من همان جا گفتم، چرا
بدون اطلاع دبير كل و بقيه؟ چرا بدون اطلاع آن 5 نفر؟ از آقا و آقاي هاشمي پرسيدم:
«شما خبر داشتيد؟» بالاخره در آنجا بحث شد و اين بحث را شروع و مطرح كردند كه اگر
وحدت و يكي باشد خيلي خوب است. بعد گفتند چون آقاي موسوي نخست وزير شده است آن شخص
ديگر هم مسئوليت ديگري را داشت. به همين علت قرار شد هيئت جديدي بگذاريم. براي اين
هيئت، من پيشنهاد كردم چون آقاي محمدرضا بهشتي سابقه دارد بماند. نفر بعدي آقاي
فرزاد رهبري بود. براي سومين نفر دوستان محمدخان را پيشنهاد كردند، ولي مقام معظم
رهبري فرمودند: «نه. يك نفر باشد تا كمي بيشتر به مسائل دقت كند». پرسيدند: «چه
كسي؟» گفتند: «بادامچيان». ما سه نفر در محلي كه در حال حاضر روزنامه جمهوري
اسلامي و آن موقع دفتر حزب مجاهدين انقلاب اسلامي بود، با مجاهدين انقلاب اسلامي
صحبت كرديم. اين صحبت‌ها ضبط و نوار شد. اگر نوارش گير بيايد مطالب جالبي دارد. آن
موقع متوجه شدم كه چرا آقايان رفتند و اينها را آوردند. براي اينكه آنها احساس مي‌كردند
ذهنيت تيمي از مجاهدين انقلاب كه الان مشخص است، به درد اينها مي‌خورد. اگر اينها
در حزب بيايند، تيم مهندس موسوي 7، 8 نفرند و آنها هم 15 تا هستند و روي هم بيست و
چند تا مي‌شوند. وقتي 45 نفر شوند، اينها اكثريت مي‌شوند و از اين طريق حزب را زير
سلطه در مي‌آورند. اگر زماني لازم شد خاطرات آن موقع را مي‌نويسم. الان هنوز براي
اين كار اقدام نكردم، ولي اصل قضيه اين است. آقايان مي‌بينند وقتي بني‌صدر فرار
كرد و اوضاع به هم خورد و ديگر نمي‌شود حزب جداگانه‌اي راه انداخت و حزب جمهوري
اسلامي داراي اقتدار لازم شده و خط سالم امام در مسير بهشتي مشخص شده است، آقاي
مهندس موسوي بي‌خبر از 5 تا از آقايان و اعضاي شوراي مركزي نقشه كشيد و با آنها
قرار گذاشتند تا آنها را به شوراي مركزي بياورند تا بعد هم بر حزب مسلط شوند. البته
اين نشد و به هم خورد كه خاطرات جالبي است. بنابراين ايشان در خط و افكار آقاي
بهشتي، مطهري و باهنر نيست. نوشته‌هاي ايشان ملهم از اين شخصيت‌ها نيست. ايشان
برداشت‌هاي خاص خود را دارد. وقتي چنين فاصله‌اي وجود دارد او چگونه مي‌تواند نخست
وزير امام باشد؟



نظر شما اين است كه ديدگاه‌هاي
نشر يافته از او در در روزنامه حزب با ديدگاه‌هاي امام و نمايندگان ايشان متفاوت
است؟



بله. در بسياري از موارد
اين‌گونه بوده است. البته امام در حزب نماينده نداشت، ‌ولي روحانيت موسس از بزرگان
مورد تأييد و در واقع‌ بهترين‌هاي امام بودند. او با ديدگاه‌هاي ياران حضرت امام
در حزب هم مرزبندي‌هايي داشت.



اما امام در جاهايي به
تصريح از دولت آقاي موسوي حمايت كردند!



در موارد و ديدگاه‌هاي مختلف
انواع مرزبندي‌ها را با امام دارد. در جريان‌هاي آخر هم كه به اينجا رسيده و ضد
امام حركت كرده است. اين شخصيت آقاي مهندس ميرحسين موسوي خامنه است. مي‌توان آن را
ثبت كرد، اما اينكه شما مي‌پرسيد امام چرا؟ اول بياييم اين موضوع را روشن كنيم. آيا
واقعاً نظر امام اين بود كه ايشان نخست وزير شود؟ آيا نظر شوراي مركزي بر اين بود
كه ايشان نخست وزير شود؟ ابداً اين‌طور نبود.



اجازه بدهيد به نيابت از گروهي كه عده‌اي معتقدند او نخست
وزير امام بود، اين سئوال را مطرح كنم.
كسي ادعا
ندارد كه در سال 60 امام از او حمايت كرد نخست وزير شود، اما در سال 62 در اختلاف
حاصل از تفاوت نگرش‌هاي داخل حزب كه در دولت پيش آمد، امام جانب نخست وزير را گرفت
و وزراي مخالف وي يا استعفا كردند و يا كنار گذاشته شدند. اگر حضرتعالي معتقد
نيستيد كه او مورد اطمينان و حمايت كامل امام بود، در اين‌باره چه نظري داريد؟



بعد از شهادت شهيدان
رجايي و باهنر، در شوراي مركزي بحث شد چه كسي نخست وزير شود. در آنجا سه نفر آقاي
دكتر ولايتي، آقاي پرورش و مرحوم آقاي عسگراولادي مطرح شدند. به دنبال اين قضيه از
جوانان حزب كارگر كره شمالي دعوتي شده بود. من، آقاي محجوب، آقاي فرشاد مؤمني، به
اتفاق يك نفر از وزارت خارجه و يك خبرنگار از روزنامه جمهوري اسلامي به كره شمالي
رفتيم. قضيه تمام شده بود كه من به كره شمالي رفته بودم. مطمئن بودم آقاي ولايتي
نخست وزير بود. مقام معظم رهبري به‌عنوان رئيس جمهور آقاي دكتر ولايتي را به مجلس
معرفي كردند. يك مقاله در تأييد آقاي دكتر ولايتي به عنوان نخست وزير در سرمقاله روزنامه
جمهوري اسلامي نوشتند. چون خيالم راحت شده بود به اين سفر رفتم. در حالي‌كه مي‌دانستم
اگر حوادث ديگري رخ مي‌دهد به اين سفر نمي‌رفتم. وقتي در مجلس آقاي ولايتي مطرح
شد، همين دوستان مجاهدين انقلاب همراه با تعدادي ديگر و تيم نهضت آزادي مخالفت كردند.
بعضي عناصر ديگر در مجمع روحانيون كه بعداً مسائلي روشن شد، هم مخالفت كردند. در
نتيجه آقاي ولايتي رأي نياورد. قرار بود بعد از آقاي ولايتي آقاي پرورش شود، ولي نفرات
با هم جمع شدند. مرحوم آقاي زواره‌اي مي‌گفت: «من در مجلس داشتم رد مي‌شدم تا بروم.
آقاي صباغيان به من گفت، شما چرا خودتان را معطل مي‌كنيد. چهره‌اي مثل آقاي ميرحسين
موسوي داريد. چرا او را نمي‌گذاريد؟ اينها رأي نمي‌آورند. او را بگذاريد». بعد
وقتي آقا ميرحسين موسوي را مطرح كرد، احساسم اين نيست كه آقا او را به رضايت
انتخاب كرده است. بلكه به مصلحت مطرح كرده است. اينها همه به او رأي دادند و او بر
اثر رأي اين تيم، با توجه به معرفي آقا رأي آورد. وقتي در نخست وزيري رأي آورد، او
مي‌بايست راه رجايي را ادامه مي‌داد، ولي از همان آغاز كه پايش را در نخست وزيري
گذاشت معلوم شد كه راه رجايي را ندارد. بلكه راه ديگري دارد. به همين دليل ياران
امام و رجايي با او برخورد كردند. چه كسي بود كه نداند شخصيت مرحوم آقاي
عسگراولادي در نزد امام چگونه است. همه مي‌دانستند امام و احمدآقا با مرحوم آقاي
عسگراولادي رابطه ويژه‌اي دارند. آقاي موسوي دائم با عسگراولادي برخورد كرد. در
شوراي مركزي حزب عليه مرحوم آقاي عسگراولادي جوسازي كرد و گفت: «از وقتي ايشان به
وزارت بازرگاني آمده و افرادي را آورده است كه داراي سواد و مدرك تحصيلي نيستند». مرحوم
آقاي عسگراولادي گفت: «آقاي نخست وزير! من مي‌خواهم پشت سر شما نماز بخوانم. اين
حرف‌هاي شما درست نيست. من آمار دارم كه اين همه آدم تحصيلكرده دارم». ايشان هم
گفت: «نه خير! مرحوم آقاي عسگراولادي درست نمي‌گويد. غلط مي‌گويد. او رفته و
بازاري آورده است» و به مرحوم آقاي شفيق اشاره كرد. مرحوم آقاي عسگراولادي ناراحت
شد و گفت: «من آقاي موسوي را آدم متديني مي‌دانم، ولله! دروغ مي‌گويد». بعد از اين
آقاي پرورش شوخي مي‌كرد و مي‌گفت: «مرحوم آقاي عسگراولادي مي‌گويد طرف متدين است،
ولي ولله! دروغگوست». بعد مرحوم آقاي عسگراولادي فهرستي آورد كه از اين تعداد مندرج
در فهرست مديران و معاونان داراي مدرك تحصيلي‌اند. بين اينها دو نفر هستند؛ يكي
آقاي شفيق است كه گويا ديپلم دارد. او يك چهره انقلابي به تمام معنا مثل عراقي
است. او را براي اين كار گذاشتم. چون تنها كسي كه از او كار برمي‌آيد همين است.



حالا باز مي‌كنم و مي‌گويم
كه آقاي ميرحسين موسوي نمي‌خواست مرحوم آقاي عسگراولادي وزير بازرگاني بماند. عسگراولادي
در حين جنگ در حال اداره امور است. با توجه به شخصيتش و ضمن اينكه از نامزدهاي
نخست وزيري بود. در اين‌باره نگران بود. ميرحسين مي‌خواست او را از سر راه بردارد.
روزي كه شهيد رجايي به عسگراولادي گفت: «شما بيا و وزير بازرگاني بشو!»، مرحوم
آقاي عسگراولادي گفت: «من رئيس مجلسم. كارهايي را در مجلس شروع كردم و بعضي گره‌ها
را باز كردم بايد ببندم. مگر فردا من و شما مي‌خواهيم عليه‌السلام بمانيم!» بعد به
مرحوم آقاي عسگراولادي گفت: «ما نه ارز داريم. نه ريال داريم. نه كالا داريم. تنها
كسي كه مي‌تواند از عهده بربيايد شمايي. خواهشم اين است كه از مجلس بيا بيرون و
وزير بشو. همه كارهايش را هم من انجام مي‌دهم». تمام اسناد هم هست. چيزي نيست كه ما
ادعا كنيم، ولي وقتي مي‌خواستند مرحوم آقاي عسگراولادي را از كار بركنار كنند،
اتهامش اين بود كه 107 كشتي روي آب‌ها جريمه ديركرد تخليه كشتي (دموراژ) مي‌گيرند.
چرا اقدامي نمي‌كنيد. ايشان كارشكني مي‌كرد و مي‌گفت، كاميون ندهيد بروند بياورند.
آن وقت در نانوايي‌ها كار گير كرده بود. اينها واقعاً كاري كردند كه نان مردم شور
شد. عسگراولادي بايد اينها را بگويد. همه اين كارها براي اين بود تا عسگراولادي
زمين بخورد. من همان روزها متوجه بودم كه بالاخره روزي ميرحسين بايد تقاص آن كارها
را پس بدهد. چون نان مال توده مردم است. آن موقع آدم‌هاي فقير بيشتر نان مي‌خوردند.
آن زمان به دليل براندازي رژيم شاه و اوضاع جنگ، وضع مردم بد بود. چون به آن صورت
درآمدي نبود. اينها از يك پيرزن كه نان شور برايش مضر است، يك بچه كوچك كه نان را
در چاي شيرين مي‌ريزند و به او مي‌دهند و وقتي شور و شيرين مي‌شود و او را به تهوع
وا مي‌دارد، دريغ نكردند. من اين حرف را به دوستان در جمع گفتم. گفتم: «كاري كرد كه
يك روز خداي تبارك و تعالي چنان او را رسوا مي‌كند تا همه چيز مشخص شود». آن روز
صداي ما در نيامد. ايشان به‌عنوان تعزيرات حكومتي مدير كل بازرگاني مرحوم آقاي
عسگراولادي را آورد، جلوي وزارت بازرگاني شلاق زد. سپس مرحوم آقاي عسگراولادي خدمت
امام رفت و به امام گفت: «من بارها به شما عرض كردم كه او مرا نمي‌خواهد. اجازه
بدهيد من بروم». امام فرمود: «تا آنجا كه مي‌شود بمان و كار كن»، ولي در اينجا
امام به ايشان فرمودند: «اگر نمي‌تواني كار كني اختيار پاي خودت!» آن موقع هم امام
به مرحوم آقاي عسگراولادي نفرمود، برو، بلكه گفتند اختيار پاي خودت. عسگراولادي
گفت: «آقا! متدينين را مي‌آورند و شلاق مي‌زنند. اينها زورشان به من نمي‌رسد،
ديگران را مي‌زنند. من چگونه خودم را به اين موضوع راضي كنم كه ديگران آسيب ببينند؟»
اگر آقاي موسوي در خط امام بود نبايد با عسگراولادي برخورد داشته باشد و اين كار
را بكند. نبايد با آقاي نبوي اين برخورد را كند.



امام بعد از استعفا در ديدار
هيئت دولت مي‌فرمايد: « من اين چند نفر وزيرى كه استعفا كردند خوب بعضى‏شان را
خيلى مى‏شناسم مثل آقاى عسكراولادى، كه ايشان هم نظير آقاى مرحوم عراقى از اول
نهضت همراه بود و زحمت كشيد، و من او را مرد بسيار صالحى، بسيار فداكارى مى‏دانم.»
امام عسگراولادي را تأييد كرد. اگر جاي ميرحسين بودم و چون در خط امام بودم، همان
روز از مرحوم آقاي عسگراولادي عذرخواهي مي‌كردم و تقاضا مي‌كردم كه برگردد. آقاي
موسوي به دنبال سلطه بود. اصلاً علت مشكلش هم اين قضايا بود. والّا مي‌دانست كه
اگر مرحوم آقاي عسگراولادي را بردارد چه كسي را بگذارد؟ كسي را گذاشت كه بعد همه
ذخيره‌هاي مرحوم آقاي عسگراولادي را خورد و نتوانست جاي آن را پر كند. معلوم بود
وزير بعدي‌اش چه كسي بود. من الان قصد تخريب ديگران را ندارم. از آن طرف وقتي
ايشان اين كارها و كارها و برنامه‌ريزي‌هاي بعدي را كرد، ضمن اينكه طبيعي است نخست
وزير در قانون اساسي اوليه ما بايد تابع رئيس جمهور و معرفش او باشد. كار به جايي
رسيد كه مقام معظم رهبري به ايشان در مورد تخلف از قانون اساسي تذكر مي‌داد، ولي
ايشان اعتنا نمي‌كرد. بعد آقا در دوره اولي كه گذشت، 600 مورد تخلف ايشان از قانون
اساسي را به مجلس داد. آقاي موسوي در شوراي مركزي حزب با عصبانيت مقابل آقا ايستاد
كه چرا اين كار را كرديد؟ آقا فرمود: «من طبق بايد قانون عمل مي‌كردم و به شما
تذكر مي‌دادم. شما بايد به قانون توجه مي‌كرديد». با وقاحت جلوي آيت‌الله خامنه‌اي
گفت: «اين كيفر خواست شما عليه من است!» آقا فرمود: «من غير از اين كاري نمي‌توانستم
بكنم. شما بايد توجه مي‌كرديد.» معلوم بود آيت‌الله خامنه‌اي به‌عنوان رئيس جمهور
و يك مجتهد عادل و كسي كه با ايشان سابقه هم دارند، ايشان وقتي به‌ اين شدت از اين
وضع ناراضي است كه حاضر نيست او را بگذارد و وظيفه شرعي نمي‌داند بگذارد، حتماً
اين شخص در خط امام نيست. اگر در خط امام بود يكي از دلايل آن اين بود كه آقا حتماً
مي‌بايست ايشان را مي‌گذاشت، اما نگذاشت و استنباطش كاملاً مشخص است.



بعد از رياست جمهوري، در
دوره دوم امام به آقا تعين فرمودند. چون آقا نمي‌خواستند رئيس جمهور شوند. نزد
امام رفتند و امام فرمودند: «بر شما متعين است!» آقا به موارد و دلايلشان اشاره
كردند. امام هم فرمودند: «بر شما متعين است!» متعين، يعني شما بايد رئيس جمهور
بشويد. وقتي امام چنين حرفي را به آيت‌الله خامنه‌اي مي‌فرمايد، اگر اين آقا در خط
امام بود بايد تابع كسي كه امام در موردش فرمود، رياست جمهوري بر شما متعين است و
به تكليف شرعي و نظر مبارك حضرت امام كانديداي رياست جمهوري شدند، مي‌شد يا نه؟ آيا
مي‌شود شخص نخست وزير امام باشد و آيت‌الله خامنه‌اي از او ناراضي باشد؟ امام نخست
وزير نداشت. در قانون اساسي رئيس جمهور نخست وزير دارد. كساني كه اين حرف را مي‌زنند
مي‌خواهند بگويند او نخست وزير امام بود چون مقام معظم رهبري او را قبول نداشت پس آقا
در خط امام نبود. اينها دارند غير مستقيم چنين شيطنتي را مي‌كنند. اين‌ بار آقا مي‌خواستند
نخست وزير را بگذارند. بحث آيت‌الله مهدوي و ديگران مطرح بود كه اينها شروع به
فعاليت كردند كه امضاهاي اين دار و دسته در مجلس هست و مشخص است چه كساني امضا
كرده‌اند. آن را براي امام فرستادند. از آن طرف فضاسازي كردند. بعد محسن رضايي نزد
امام رفت و گفت: «اگر ميرحسين موسوي نخست وزير نشود، انگشت رزمندگان از روي ماشه‌ها
شل مي‌شود!» جسارت است بگويم كه اين نوعي تهديد به امام بود. آقاي رضايي با حفظ
احترام اگر مي‌خواستند بروند از امام مي‌پرسيدند نظر شما چيست. رزمندگاني كه به
عشق امام به آنجا آمده بودند، همه سرباز خميني بودند و در وصيت‌نامه‌هايشان نام
خميني بود، آيا انگشت‌هاي اينها شل مي‌شد؟ نه. اين حرف‌ها چيست! كسي كه در موقعيت
جنگ باشد و متوجه شود فرمانده سپاه نزد امام آمده است و اين‌گونه صحبت مي‌كند، كاملاً
متوجه مي‌شود كه اين حرف رزمندگان نبود. آنها عاشق امام بودند. با ميرحسين چه كار
داشتند. روشن است قضيه از چه قرار است، ولي امام به‌قدري بزرگوار بود كه قبول كرد.
البته رعايت كرد. قبول نكرد. چرا امام به آيت‌الله خامنه‌اي نفرمودند؟ امام به آيت‌الله
خامنه‌اي مي‌فرمودند شما معرفي كن. چون امام كه با ايشان غريبه نبود، اما امام به آيت‌الله
خامنه‌اي نفرمودند.



آقاي فخرالدين حجازي به
آنجا رفته بودند تا آقا پسر يا دخترشان را عقد كنند. بعد به مجلس آمد. مي‌گفتند آقاي
حجازي آمده و مي‌گويد امام فرموده‌اند من مصلحت نمي‌دانم كه آقاي موسوي نخست وزير
نشود، ولي ما نمايندگان مجلس بايد به وظيفه خود عمل كنيم. به آقاي حجازي گفتم كه
از قول شما چنين چيزي مي‌گويند. گفت بله. خدمت امام بودم و به ايشان گفتم، نظر تعدادي
از نمايندگان اين است كه مصلحت نيست آقاي موسوي.... امام فرمودند چيزي نوشتند؟ گفتم
نه، ولي مي‌خواستند بنويسند. اگر خواستند آن نامه را بنويسند امضا كردند. امام خواست
مشخص كند چه كساني آن نامه را امضا كرده‌اند. من كپي آن نامه را دارم. جالب است
حالا كه به اين قضايا نگاه مي‌كنم مي‌بينم چه خبر است. البته بعضي از آنها مخلص
بودند. پرسيدم: «امام چه فرمودند؟» گفت: «امام فرمودند كه من مصلحت نمي‌دانم كه
آقاي موسوي نخست وزير نشود، اما نظرم اين است كه نمايندگان بايستي به وظيفه‌شان
عمل كنند». پرسيدم: «همين را فرمودند؟ چيز ديگري نگفتند؟» گفت: «نه.» پرسيدم: «تو
چه مي‌گويي؟» گفت: «من هم همين را مي‌گويم. از امام پرسيدم اين را به همه بگويم؟»
فرمودند: «بله. بگو. هركس هم خواست زنگ بزند و از دفتر ما بپرسد همين را مي‌گويم.»
وقتي زنگ مي‌زديم دفتر امام همين را مي‌گفت.



چرا امام اين مسئله را
به اين صورت مطرح مي‌كنند؟ به خاطر همان بحث‌ها. اگر نمايندگان رأي نمي‌دادند خيلي
هم خوب مي‌شد. چون امام در تكليف دوم مي‌فرمود به وظيفه‌تان عمل كنيد. عمل كردن به
وظيفه اين بود كه رأي ندهيم. همه ما مي‌دانستيم اگر امام هيچي نمي‌فرمودند، آقاي ميرحسين
موسوي را معرفي مي‌كردند، حتي مقام معظم رهبري را معرفي مي‌كردند و مسلماً رأي نمي‌آورد.
چون مجلس به دليل گراني‌ها، مشكلات و مسائل جنگ، مسائل استفاده از بودجه‌هاي بدون
حساب بودجه مجلس، مسائل تعزيرات و جيره‌بندي‌ها و قضاياي گوناگون كاملاً در فشار
بود و به او رأي نمي‌داد. امام به دادش رسيدند تا رأي بياورد.



شما مي‌فرماييد برداشت
يكسري از نمايندگان مجلس به نحوي شد كه امام دستور دادند. در حالي‌كه امام چنين
قصدي نداشتند.



نه. ما فرستاديم. آقاي مهدوي،
آيت‌الله جنتي، آيت‌الله يزدي كه رئيس مجلس بود و آقاي ناطق نوري كه جزو نمايندگان
بودند نامه را خدمت امام فرستادند. گفتيم تكليف ما را روشن كنيد. چون شما داريد دو
تكليف متضاد مي‌دهيد. يكي اينكه مي‌فرماييد مصلحت نيست و ما مي‌خواهيم به مصلحت شما
عمل كنيم و به ميرحسين رأي بدهيم. دوم مي‌فرماييد بلافاصله به تكليف عمل كنيد. اين
يعني رأي ندهيم. بالاخره رأي بدهيم يا ندهيم؟ امام فرمودند: «من همين را مي‌گويم».
هرچه آقايان گفتند. آيت‌الله مهدوي به محضر ايشان گفت: «آقايان آمدند تعيين تكليف
شوند و تعيين تكليف يا اين يا آن چگونه ميسر است؟» امام فرمودند: «من همين را مي‌گويم»
و همين را هم گفتند. در جلسه خصوصي نمايندگان، آيت‌الله يزدي هم بودند. اختلاف شد.
بعضي‌ها گفتند نظر امام اين است كه ميرحسين رأي نياورد، منتهي نمي‌خواهند بگويند
من حمايت نكردم. به همين علت مي‌فرمايند شما به وظيفه عمل كنيد و رأي ندهيد. عده‌اي
گفتند نه. امام مي‌خواهند ميرحسين بماند. نمي‌خواهند پاي خودشان تمام شود. مي‌فرمايند
بايد ماندگار شود و وظيفه رأي دادن است. ديدم كه بعضي‌ها گريه كردند و رأي مثبت
دادند. گفتند ما مي‌دانيم او براي مملكت مضر است، اما در عين حال چون آقايمان
مصلحت مي‌دانند رأي مي‌دهيم. اينها همان جا شلوغ كردند. سپس هادي غفاري به مسجد
بازار كاشان رفت و گفت كه بازار را ببنديد. نظر امام را رد كردند. امام را شكستند.
بعد مردم را جمع كرد كه به دفتر حزب جمهوري اسلامي كاشان حمله كنيد. آقاي عظيمي
دبير ما هنوز هست. در اين ميان به دفتر آيت‌الله يثربي رحمه‌الله‌عليه زنگ زدند. ايشان
از دفتر امام گفتند چه كسي چنين حرفي زد؟ چه كسي گفت چنين كاري كنيد؟ اين حرف‌ها
نيست. مجلس به وظيفه خودش عمل كرده است. كسي اين كارها را نكند. جالب است در صحيفه
نور هم هست. امام فرمودند: « هيچ كس حق ندارد كه راجع به مجلس جسارتى بكند، و مجلس
حقش است كه موافق و مخالف داشته باشد و ممتنع، و يك مسئله‏اى است كه هميشه بايد در
مجلس باشد و اين امرى است كه گذشت و در او هيچ صحبتى نيست‏. آن چيزى كه موجب زحمت
آقايان است، اين است كه ما راجع به آتيه صحبت كنيم، گذشته گذشته است. الآن يك
واقعيتى است و آن اينكه مجلس رأى اعتماد داده است به نخست وزير. اين يك واقعيتى
است كه در قبال همه ما واقع شده است، و اين سه وضعى كه در مجلس آمده است كه رأى
ممتنع و رأى مخالف و رأى موافق، اينها همه براى اين بوده است كه تشخيص دادند اين
مطلب را ». اين هم تأييد امام است كه اينها هنوز آن را رها نكرده‌اند. در اين
جريان هم يكي دو بار گفتد كه ما قضيه را رو كرديم كه كاملاً مشخص شود. آقاي موسوي
اگر شما واقعاً در خط امام هستيد، چرا امام را وادار كرديد چنين بحثي كنند؟ او
خدمت امام رفته و گفته است اگر شما نظر مباركتان را بفرماييد. اين وظيفه است. من
اين بار را به دوش مي‌كشم. شما به آقا بفرماييد مرا معرفي كنند. و اين قضيه تمام
مي‌شد. وقتي مي‌بينيد امام به اين صورت بحث مي‌كنند و مقام معظم رهبري راضي نيست،
چرا مي‌پذيري؟ آيا از مقام خوشت مي‌آيد؟ مي‌خواهي رئيس بماني؟ كجاي اين رفتارها به
خط امام مي‌خورد؟



قهر كردن او از امام كه
با همه اين حرف‌ها، اين از امام قهر فرموده است!! آيا نخست وزير امام از امام قهر
مي‌كند؟



از امام قهر كرد يا از
رئيس جمهور؟



از امام قهر كرد. او
نخست وزير بود و امور را رها كرد. هر چه زنگ زدند پاسخ نداد. او سر مسئله با امام
حرفش شد. امام مي‌فرمودند: «اين كار را بكن». او مي‌گفت: «نمي‌كنم.»



بعضي‌ها مي‌گويند قضيه
تعزيرات و بعضي مي‌گويند قضيه مذاكرات ژنو بود.



نه به خاطر هيچ‌كدام از
اينها نبود.



آقاي ولايتي به ژنو رفته
بود تا مذاكره كند.



آن با نظر امام بود.



تعزيرات را هم از دولت
گرفته بودند. همزمان مجلس هم به وزرايش رأي نداده بود. هر كسي به يكي از اين سه
مورد اشاره مي‌كرد.



نه. مثل هميشه اكثريتشان
رأي آوردند و چند تا از آنها رأي نياوردند. در مجلس هميشه اين‌طور بوده است. اينكه
ايشان براي ژنو رفته بود،‌ نبود. جنگ دست او نبود.  



در واقع امام از او مي‌خواست
كارهايي را انجام بدهد، ولي او انجام نمي‌داد و مقابل امام ايستاد و انجام نداد. بعد
از آن هم استعفا داد و قهر كرد و سه روز به منزل آقاي آلادپوش رفت.



مي‌خواهم بگويم او چگونه
مخاصم با امام مي‌شود و با او قهر مي‌كند. چگونه حرف امام را گوش نمي‌كند. حال به
اين قضايا واقع‌گرايانه مي‌نگريم. وقتي دوران قبل او، نوشته‌ها، ديدگاه‌ها، مراد،
فعاليت‌هايش در روزنامه جمهوري اسلامي،‌ دوران در حزب، مسئله مربوط به دولت را
بررسي مي‌كنيم به‌خوبي متوجه امور مي‌شويم.



شما فرموديد وقتي در
خانه آلادپوش مخفي شده بود، امام از طريق سيد احمدآقا پيامي براي ايشان فرستادند؟



بله. روز اول زنگ زدند.
گفتند نيست. گفتند بگوييد امام كارش دارند پيدايش كنيد. من به همه رفقايش گفتم كه
هركس مي‌داند او كجاست به او بگويد. هرجايي را كه مي‌توانستيم زنگ زديم. نيامد.
فردا سيدا احمد دائماً تماس گرفت، ولي نيامد. به هر جا كه رسيديم گفتيم و دنبالش
مي‌گشتيم.



شما خودتان با سيد احمدآقا
صحبت كرديد؟



بله. ايشان به حزب زنگ
مي‌زد و با توجه به وضع حزب كه فتيله‌اش پايين كشيده شده بود، از مسئولين حزب تنها
من در آنجا بودم. ايشان به جاهاي ديگر هم گفته بود وقتي با حزب تماس گرفت به من
گفت. صبح روز سوم ايشان زنگ زد. گفت: «‌امروز امام چيزي براي اخبار نوشته‌اند كه
اگر ايشان تا ظهر نيامد اين در خبر برود. دارم به شما مي‌گويم. هر جا هست پيدايش
كنيد و به او بگوييد اگر نيايد و اين نامه را بدهيم نه دنيا براي ميرحسين مي‌ماند
و نه آخرت!» من هم به هر جا رسيدم گفتم او را پيدا كنيد كه اوضاعش خراب مي‌‌‌شود. امام
شوخي نمي‌كرد. ايشان بسيار جدي بود. ايشان در حد اعلا مدارا مي‌كرد، ولي وقتي
تصميم مي‌گرفت قاطع بود. بالاخره ساعت 11 به دفتر نخست وزيري رفت.



دوران نخست وزيري‌اش هم
به اين‌صورت بود. اين اواخر هم فتنه‌اش را مشاهده مي‌كرديم. با اين اوصاف چه كسي
مي‌تواند بگويد او در خط امام و نخست وزير امام بوده است؟ من نمي‌خواهم اثبات عدم
خط امام بودن ايشان را بكنم. چون انسان‌ها ممكن است در موقعيتي در خط امام باشند
مثل آقاي منتظري تا وقتي كه از قائم مقامي رهبري عزل شد، غير از مواقع خاص، به امام
همه چيز مي‌گفت، ولي اطاعت مي‌كرد، ولي بعد از آن به‌قدري گذشت كه به آنجا رسيد كه
در خاطراتش آن جسارت را به امام كرد. نمي‌شود گفت كه آقاي منتظري در خط امام نبوده
است، ولي وقتي مقام از او گرفته شد نتوانست خود را جمع و جور كند. با اينكه در اين
حد است كه در قم بماند و درس بدهد، ولي ول‌كن نبود. من نمي‌خواهم نفي عدم خط امام
كنم، ولي به‌عنوان تحليل تاريخي اشاره مي كنم اين نقاط ابهام وجود دارد. ايشان همه
اين مطالبي را كه گفته‌ام جواب بدهد. از خدا مي‌خواهم جواب بدهد.



در ماجراي حزب امام طرف كدام
سمت را گرفتند. چون در خاطرات آقاي هاشمي كاملاً مشخص است كه دو طرف دقيق در حزب
وجود داشته است. يك سمت مرحوم حاج آقا سعيد اماني، شما و امثالهم هستند و طرف ديگر
آقاي ميرحسين موسوي، مسيح مهاجري و... بودند. كار به جايي رسيد كه آنها استعفا
دادند و بعد هم حزب به انحلال كشيده شد و نامه مقام معظم رهبري و آقاي هاشمي و....
در اين اختلافات امام را به كدام انديشه نزديك‌تر مي‌ديديد؟



اصولاً در حزب اين
دعواها و جناح‌بندي‌ها موجب تعطيلي حزب نشد، بلكه مقتضاي حزب تمام شد. اين تعيين‌ها
سبب‌ساز بود. در حزب به اينجا رسيده بوديم كه دستگاه‌ها كار خودشان را مي‌كردند و
ديگر نيازي به مجموعه‌اي به آن معنا كه بنشيند و براي كل مملكت تصميم بگيرد نبود. مضاف
بر اينكه هر كدام از اينها براي خود مجموعه‌اي شده بودند. قبلاً در حزب اين مجموعه‌ها
نبود. مؤتلفه ادغام شده بود. گروه‌هاي ديگر هم به عنواني نبودند كه بتوان نام حزب
بر آنها گذاشت. مثلاً مجاهدين انقلاب جدا شده بودند. بعد از آن نمي‌شد در حزب آن
كارها را انجام داد. چون دبير كل مقام معظم رهبري بود. وقتي مسئله‌اي را مطرح مي‌كردند،
مي‌فرمودند، اين مربوط به جلسه و سري است. كسي جايي نگويد. خلاف شرع است كسي برود
و بگويد. يك ساعت بعد دبير حزب اصفهان، آقاي اسفندياري از اصفهان زنگ مي‌زد و مي‌گفت:
«آقاي بادامچيان امشب در جلسه شوراي مركزي چنين قضايايي مطرح شده است. اين درست
است يا غلط است؟». مي‌گفتم: «چه كسي گفته است؟» مي‌گفت: «مي‌دانم تو نمي‌خواهي
بگويي. گفته‌اند كه نگو! اين سري است. اما، آمده‌اند اين‌جوري گفتند. فقط بگو درست
است يا نه؟ ممكن است اشتباه گفته باشند. من براي تصحيح مي‌پرسم.» مشخص بود از طريق
خط 3 يا باند 3 كه در اصفهان به خط 3 مشهور بودند پخش شده بود. آقاي موسوي و
يارانش دو گروه بودند. يك گروه از آنها قبل از نماز مي‌آمدند و مطالب را مي‌شنيدند.
اينها مي‌رفتند و يك جلسه بعد از نماز داشتند. آقاي محجوب، كمالي، ‌اژه‌اي،‌ همين
عليرضا بهشتي شيرازي كه حالا گير افتاده است، گاهي محمدرضا بهشتي، زورق و امثالهم بودند.
اينها جداگانه براي خود جلسه‌اي داشتند. يك گروه هم گروه آقاي رهبري بودند. اينها اصلاً
با آنها اختلاف داشتند. يك گروه هم ما و روحانيت بوديم. يعني مؤتلفه و روحانيت
بود. فقط ما نبوديم. آقاي ناطق نوري، موحدي كرماني و... هم بودند. تا زماني كه من
احساس كردم امام به آيت‌الله خامنه‌اي پيغامي داد. امام سيداحمدآقا را به حزب
فرستاد. سيد احمدآقا از مسائل درون حزب مطلع مي‌شد و آنها را به اطلاع امام مي‌رساند.
در هيچ گروهي جز شوراي مركزي قرار نمي‌گرفت. آن دو مطلب را به امام گفتند. فردا
امام به آقايان پيغام دادند كه من از حزب بر شما دو نفر بيم دارم. وقتي اين مسائل
را شنيدم متوجه شدم ديگر حزب اسباب خاطر جمعي امام نيست. چون قبلاً اين‌طور بود. الان
يكي از مسائلي است كه موجب نگراني ايشان است. آن هم به اين دليل كه مقام معظم
رهبري در اين مسائل سياسي آسيب ببيند. به منزل آيت‌الله هاشمي رفسنجاني رفتم و به
ايشان گفتم: «وقتي امام چنين فرمايشي كردند ما وظيفه داريم، رفع نگراني امام كنيم».
گفتند: «بله.» پرسيدم: «امام از چه چيزي نگرانند؟ ايشان از تحزب ما نگران نيست.
چون خودشان مؤتلفه را راه انداختند و گفتند شاكله مؤتلفه را داشته باشيد. اين حزب‌
هم كه مصوبي خودشان است. پس نگراني امام از تحزب اسلامي نيست. پس اين نگراني از
مشي، كار و ذهن است. مشي و كار كلي كشور را شما به ما مي‌دهيد.» گفت: «نه. اين‌طور
نيست. كشور از نظر كلي مشكلي ندارد و اختلاف نظر هم در هر مجموعه‌اي طبيعي است.» گفتم:
«ممكن است از عناصر اصلي حزب باشد.» ايشان هم تأييد كردند. گفتم: «از تيم ما
مؤتلفه‌اي نگران است؟» گفتند: «نه. امام شما را قبول دارد. شما ياران امام هستيد.
غير از آنچه كه امام بخواهد كار ديگري نمي‌كنيد.» گفتم: «از آقاي ناطق نوري و آقاي
موحدي و روحانيت نگران است؟» گفت: «نه. اما از اينها نگران نيست. اينها روحانيت
امامند.» پرسيدم: «از گروه آقاي ميرسليم و اينها نگران است؟» جواب داد: «نه. اينها
آدم‌هاي خوب و تابع نظر امامند.» گفتم: «از فلاني‌ها نگران است؟» گفت: «آنها چيزي
نيستند كه باعث نگراني امام شود.» گفتم پس معلوم شد از چه كساني نگرانند. تيم
ميرحسين و اينها بود. قضيه روشن بود. گفتم: «شما يك كار كنيد. اينها را كنار
بگذاريد.» يادم هست آقاي هاشمي اسم بردند. ايشان گفت: «اگر اينها را كنار بگذاريم
آن وقت مي‌گويند حزب بازاري و روحانيت شد. همين حرف‌هايي كه خودي مي‌زنند. اين
براي حزب آسيب دارد.» گفتم: «من كاري به آسيب و اين حرف‌ها ندارم. اينها هم كه
چيزي نيست. بالاخره ما اين همه دكتر و مهندس و آيت‌الله داريم. مگر حزب مال يك قشر
است. اين حرف‌ها به جايي نمي‌رسد. كمي جوسازي مي‌كنند. بعد هم تمام مي‌شود. حزب
كار مي‌كند. الان به دليل چند دستگي‌ها حزب نمي تواند كار كند. به همين دليل اين
همه وقت و نيرويمان صرف مي‌شود.» ايشان گفت: «من مصلحت نمي‌دانم.» من پيشنهاد
ديگري دادم. ما مؤتلفه‌اي‌ها از حزب بيرون برويم. آقاي هاشمي گفت: «اگر شما از حزب
بيرون برويد چيزي نمي‌ماند. چون بالاخره شما پايه‌هاي حزب هستيد. امام هم به شما
اعتقاد دارد.» باز هم پيشنهاد ديگري دادم. گفتم شما از حزب بيرون برويد و حزب را
به عهده خودشان بگذاريم. يك حزب عادي، حزب شما دو بزرگوار نباشد. ما هم يك كاري مي‌كنيم.
اينها هم ديگر در حزب نمي‌مانند. گفت نمي‌شود كه ما از حزب بيرون برويم. حزب الان
آسيب مي‌بيند. اينكه من مي‌گويم خلاصه آن است. چون در آنجا با هم اين را تحليل
كرديم و هر بند را مفصل بحث كرديم. گفتم يك كار كنيم. شما دو بزرگوار از حزب بالاتر
برويد و بگوييد اصلاًً در حزب نيستيم. بعد حزب دست امثال آقاي ناطق نوري و موحدي و
اينها مي‌افتد. از ميان ما هركس خواست مي‌ماند و هركس نخواست مي‌رود. الان مشكلي
نيست كه اينها حزب را راه بيندازند. اگر هم اين كار را كنند هيچ اتفاقي نمي‌افتد.
آقاي هاشمي گفت: «اين پيشنهاد خوبي است. بايد آن را به امام بگوييم.» گفتم: «هر
كاري مي‌خواستيم بكنيم بايد به امام بگوييم. شما برويد و تصميمي كه داريد به آيت‌الله
خامنه‌اي بفرماييد.» ايشان گفت: «من نمي‌گويم. شما خودتان بگوييد.» گفتم: «شما كه
همديگر را مي‌بينيد. تا من بروم و وقت بگيرم طول مي‌كشد.» رفتم خدمت آيت‌الله
خامنه‌اي گفتم كه چنين پيشنهادي داريم. ايشان فرمودند: «اين پيشنهادي است كه اگر امام
بپذيرد حرفي نيست. خوب است.» به امام گفتم. ايشان گفتند، نمي‌شود الان شما دو نفر
از حزب بيرون بياييد. در آن قضايا مسئله ما آن چيزها نيست. بعد اينكه دو جناح شد
يكي آنها و يكي ما ايرادي ندارد. اگر بفرمايند متشكريم. چون بالاخره حالا معلوم
شده است حق با كيست. اينكه قبلاً گمنام بود حالا مشخص است. ما در دوران دولت آقاي
موسوي با ايشان همراهي و به ايشان كمك و از ايشان پشتيباني كرديم. او را تخريب
نكرديم. در رأي نمايندگان مجلس به دليل اينكه فكر مي‌كرديم نظر امام اين بود. ضمن
اينكه بعضي از آنها رأي مثبت دادند. ما كارهايمان را كرديم. آنچه ما بايد مي‌بوديم
بوديم. در نهايت به اين رسيديم كه ديگر نمي‌شود. لذا پس از صحبت با آقاي هاشمي
ايشان مي‌ديد همين‌طور است. گفتند، فيتيله حزب را پايين بكشيد. با اين كار بعد از
مدتي وقتي خواستيم فيتيله را بالا بياوريم، ديديم نمي‌شود و همان قضايا دوباره
تكرار مي‌شود. لذا نظر اين شد و با دوستان صحبت كرديم و پيغام داديم كه انتخابات
مجلس سوم در پيش است. در همان اثنا در جلسه مؤتلفه با مرحوم آقاي عسگراولادي مطرح
كرديم كه ديگر حزب تشكيل نمي‌شود. اگر هم تشكيل شود شايد در موقعيتي خاص تشكيل
بشود. زيرا مي‌توان گفت تقريباً زمان آن قضايا گذشته است. ما هم انتخابات داريم. الان
اگر دوستان بخواهند براي انتخابات فعال شوند و امام مي‌فرمايند شركت كنيد، همه‌شان
معترض مي‌شوند و مي‌گويند شما خلاف نظر امام وارد انتخابات شديد و فعاليت مي‌كنيد.
اگر مي‌خواهيد فعاليت نكنيد چه كسي كار انتخابات را انجام بدهد. اين روشن است.
بنابراين راهش اين است كه اگر امام اجازه بدهند مؤتلفه را به صورت يك حزب فعال
كنيم و در انتخابات شركت كنيم. بعد از جريان جمهوري اسلامي آن موقع غير از مؤتلفه
كسي جرئت نمي‌كرد. در اين‌باره سيداحمدآقا با امام صحبت كردند و امام هم فرمودند:
«هرچه برادران صلاح بدانند قبول دارم.» اين نهايت اعتماد امام به ما بود. اگر در
تقابل اين دو جريان در حزب كسي مي‌خواهد بداند منظور امام چه كسي است، بايد در
اينجا بداند كه امام خطاب به برادران كردند. در آنجا سيد احمدآقا به ما گفت و ما
در جلسه هيئت مؤسس مؤتلفه بحث كرديم. خدا رحمت كند مرحوم آقاي شفيق (رضوان‌الله‌تعالي‌عليه)
گفت: «امام خيلي محبت كرد كه اين‌جور به ما چك سفيد امضا داده است، اما حزب محل
تجميع نيروهاي انساني، عمر، حيثيت و اموال افراد است. ما كساني نيستيم كه بتوانيم
صلاحيت داشته باشيم كه افراد جمع بشوند و در روز قيامت جواب بدهيم. اين بايد كسي
باشد كه بر ما ولايت داشته باشد. آن هم امام است. از امام بپرسيد. اگر امام فرمود
تشكيل بدهيم. تشكيل خواهيم داد. اگر نه تشكيل نمي‌دهيم.» قرار شد مرحوم آقاي
عسگراولادي خدمت حضرت امام برود. امام فرمودند: «من كه به احمد گفتم كه هرچه
برادران صلاح بدانند قبول دارم.» ايشان هم گفت، بله. برادران تشكر كردند و اين
موضوع را گفتند. امام خيلي خوشحال شدند. ديدند ما دنبال اين نيستيم كه از امام
چيزي بگيريم و فوري يك حزب راه بيندازيم. بلكه ما به دنبال تكليف شرعي‌مان در خدمت
ولي فقيه مسلمين هستيم. بعد گفتند اجازه مي‌دهيد از شما سئوالي كنم. امام فرمودند:
«بله.» مرحوم آقاي عسگراولادي پرسيد: «آيا شما با تشكيل حزب مؤتلفه اسلامي به صورت
يك مجموعه تشكيلاتي به جاي حزب مخالفتي نداريد؟» فرمودند: «خير.» دوباره پرسيد:
«آيا شما با فعال شدن حزب مؤتلفه اسلامي به صورت يك تشكيلات فراگير موافقيد؟»
خنديدند و فرمودند: «بله. حتماً!» اين نشان مي‌دهد كه چه كسي مي‌خواهد مشخص شود كه
در خط امام است و چه كساني ادعاي در خط امام بودن دارند. اين كاملاً روشن است.



گفتگو: محمد مهدي اسلامي



۱۳۹۳/۲/۹

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...