یکی از پاسدارها که از بچه های تیپ بوده یک شب میآید پیش شهید بروجردی و می گوید حاج آقا مطلبی دارم میخواهم خصوصی با شما صحبت کنم.
محمد میگوید: ببخشید من الان جلسه دارم اگر اجازه بدید یک وقت دیگر. آن جوان میرود و حدود ده روز بعد دوباره میآید و درخواست صحبت میکند. شهید بروجردی که در حال رفتن به عملیات بوده دوباره عذر خواهی میکند و صحبت را موکول میکند به زمانی دیگر.
این جوان برای دفعه سوم زمانی میآید که همان صبح رفتن به جلسه ارومیه بوده. شهید بروجردی این بار میماند چه کند تا اینکه به آقای منصوری هماهنگ کننده تیپ می گوید: ایشان را هم سوار ماشین کن من در مسیر با او صحبت کنم ببینم چکار دارد.
در بین راه برای دیدن ساختمانی از ماشین پیاده می شوند. منصوری میگوید برادر بروجردی این جاده خطرناک است، ممکن است مین داشته باشد. من میرم نگاه می کنم اگر خبری نبود شما را صدا میکنم. شهید بروجردی قبول میکند. در این فرصت هم آن جوان میآید راز مگویش را بگوید. آقای منصوری از دور اشاره میکند که بیایید. شهید بروجردی مینشیند پشت فرمان و آن جوان هم کنار دستش. میروند روی مین و هر دو شهید میشوند.
تاریخ شهادت:1362/3/1