نسخه چاپی

ناگفته های عسگراولادی از حادثه انفجار حزب جمهوری

بنی صدر در فرودگاه ایلام گفت همه شان را بكشید

عکس خبري -بني صدر در فرودگاه ايلام گفت همه شان را بكشيد

امام فرمودند این آقایان كه پهلوی من می‌آیند، خیال می‌كنند بهشتی پشت سر آنها حرف می‌زند اما آقای بهشتی ماحفظ الغیب اشخاص را دارند

اشارهرار بود براي روزنامه ايران، پرونده اي درباره شهداي هفتم تير منتشر كنيم كه در همين راستا هم قرار شد مصاحبه اي با حبيب الله عسگراولادي داشته باشيم. اما محدوديت هاي چاپ سبب شد آن مصاحبه به صورت خلاصه شده و در قالب يك يادداشت شفاهي منتشر شود. اينك كه عسگراولادي در كنار ياران خويش در قطعه شهداي 72 تن آرميده است؛ انتشار متن كامل آن گفتگوي منتشر نشده از سوي پايگاه خبري نما تقديم مي گردد.

 

-مشهور است که قبل از تشکیل حزب جمهوری اسلامی، بحث تشکیل حزب الله باتشکیلاتی مشابه حزب جمهوری اسلامی در اذهان مبارزین مطرح بود، که گویا شما برای کسب مجوز آن به پاریس تشریف بردید، در صورت امکان در خصوص آن سفر و نظر امام توضیح دهید.

در آبان ماه سال 57 من از طرف آيت‌الله بهشتي و آيت‌الله مطهري در واقع روحانيت مبارز آن روز و جامعه‌ي محترم مدرسين پيامي خدمت امام (ره ) در نوفل لوشاتو بردم . پيام شامل دو موضوع بود يكي از آنها راجع به حزب‌الله بود امام (ره ) در آخرين روزهايي كه در عراق بودند راجع به تشكيل حزب‌الله بياناتي فرموده بودند و در پاريس هم راجع به اين موضوع صحبت كرده بودند و در آن مقطع زماني بزرگان روحاني مي‌خواستند كه ايشان نظرشان را بدهند كه الان بايد چه كرد.سوال ديگر نيز راجع به شوراي انقلاب بود كه پرسيده بودند مي‌خواهيم شوراي انقلاب را تشكيل دهيم اگر نظر خاصي داريد اعلام كنيد. اسامي اي را هم مطرح كرده بودند كه من سوال كنم . امام (ره ) فرمودند ان شاءالله به ايران مي‌آيم و در ايران راجع به آن صحبت مي‌كنيم .

-آنچه مشهور است، شهید بهشتی، مقام معظم رهبری، شهید باهنر و آقایان موسوی اردبیلی و هاشمی رفسنجانی اعلام موجودیت حزب جمهوری اسلامی را کردند. اما اسم‌هاي بيشتري را به عنوان هيئت مؤسس در اساسنامه اعلام كردند.

اين 5 نفر اعلام موجوديت كردند، ولي در اساسنامه اسامي مؤسسين بيش از اين 5 نفر است. شهید بهشتی قبل از اينكه انقلاب پيروز شود، حدود 50 نفر از برادران را به جلسه‌اي دعوت كرد، چندتا از آنها به رحمت خدا رفتند. از جمله اين افراد نظران، اكبر پوراستاد، شهيد لاجوردي، شهيد عراقي، بنده، درخشان و اسلامي كه بيشتر مشاور ايشان در معرفي اين اشخاص بود، بودند. ايشان 50 نفر را دعوت و با 30 نفر شروع كرد. اين 30 نفر همگي منّا بودند، هيچ‌يك از نهضت آزادي‌ها، جبهه ملي‌ها و مانند اينها در ميان آنها نبودند. ايشان مقدماتش را فراهم كرده بود، آن وقت پنج نفره اعلام موجوديت حزب جمهوري اسلامي كردند.

- آیا موتلفه در این زمان فعالیت مستقلی داشت؟

خیر، بعد از انقلاب به دستور حضرت امام (ره) همه ما به عضويت شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي درآمديم.

 

- در خصوص دعوت از بعضي از افراد مثل آقاي پيمان، بني‌صدر و قطب‌زاده به حزب سخنان گوناگونی مطرح می شود، ماجرای دعوت ایشان چگونه بود؟

من سر موضوع دو نفر، برخورد بدي با آقاي بهشتي داشتم. در فرصتي كه ايشان هماهنگي را بر عهده داشت، در جلسه شوراي مركزي مطرح كرد كه مي‌خواهم مهندس سحابي و آقاي دكتر پيمان را براي شوراي مركزي دعوت كنم. آقايان در اين باره نظر بدهيد. من در اين باره با آقاي بهشتي برخورد بدي داشتم. نوبت گرفتم و گفتم: «من خيلي از اين صفاي شما كه دارد در جاي بدي به كار مي‌رود، نگرانم». گفتند: «چرا؟» گفتم: «شما با صفا حرف مي‌زنيد و اين حرف شما از صفا نشأت مي‌گيرد، اما اينها اسلام منهاي روحانيت‌اند. اينها اصلاً شماها را قبول ندارند. اين خوش‌بيني شما از كجاست؟ چرا اين خوش‌بيني‌اي را كه بر شما مسلط است، كنترل نمي‌كنيد؟» آقاي بهشتي با لحن خاصي گفتند: «حرف در اين باره تمام! مطلب بعدي را مطرح مي‌كنيم»، اما جلسه كه تمام شد مرا صدا كرد. گفت: «آقا تذکر شما را من قبول دارم، كجاها خوش‌بيني كردم به من بگو». گفتم: «يكي همين‌جا! چه دليلي دارد اينهايي را كه اين‌جوري هستند، به حزب بياوريد. اين آقاي مهندس سحابي در زندان مغز متفكر منافقين بود! و آقاي پيمان اصلاً اسلام منهاي روحانيت را قبول دارد». گفت: «از اينكه شما را عصباني كردم عذرخواهي مي‌كنم، اگر جاي ديگري از من خوش‌بيني ديديد به من تذكر بدهيد». البته در آغاز ايشان اينها را براي تدريس دعوت كرد و عده‌اي را نیز براي مشاوره دعوت مي‌كرد، ولي در شوراي مركزي حزب نبودند.

- از قول شهيد بهشتي نقل شده است كه قرار بود اعضاي حزب به 300 نفر برسد تا كنگره اول را برگزار كنيم. آيا همين قرار بود؟

عدد را يادم نيست،‌ از آقاي بهشتي هم در اين باره چيزي نشنيدم، اما ايشان نظرشان اين بود كه وقتي بتوانيم در استان‌ها و شهرستان‌هاي بزرگ شعبه و دفتر داشته باشيم، بايد كنگره را تشكيل بدهيم.

- در تأسيس روزنامه جمهوري اسلامي كه مربوط به حزب جمهوري بود، به لحاظ بحث محتوايي و مالي از چه ناحيه‌اي تصميم‌گيري شد كه روزنامه داشته باشيد و گروه‌ها به چه ساز و كاري براي انجام اين كار تقسيم شدند؟

خيلي روشن يادم نيست، اما مدتي چه از نظر مالي و چه فرهنگي عضو هيئت امناي آنجا بودم. مرحوم آيت‌الله دكتر بهشتي سه چهار جلسه در رفاه دعوت و استمداد كرد و كمك خواست كه ما احتياج به يك روزنامه داريم، آقاي خامنه‌اي هم پذيرفته‌اند كه مديرمسئول اين روزنامه باشند. در آن جلسه اتفاقي هم افتاد، ايشان معمولاً مي‌آمدند و نماز را مي‌خواندند، چون برنامه‌هايمان در رفاه ظهر برگزار مي‌شد. ايشان نرسيده بودند. به بنده اصرار كردند كه نماز را شروع كنم، تكبير را كه گفتم ايشان وارد شد. گفتم: «تا حالا منتظر مانديم كه شما بياييد». گفت: «نه، امام خوبي داريد، بايستيد پشتش»، آمد و در صف اول پشت سر من ايستاد و نماز خواند. بعد من نسبت به محبتي كه ايشان فرمودند اظهار خجالت كردم و فرمودند: «براي من يك نماز اطمينان‌آور بود»، به دنبال آن جلسه سوم بود كه تعدادي از اخيار دعوت شدند تا براي تأسيس روزنامه كمك كنند و عده‌اي از چهره‌هاي فرهنگي هم دعوت شدند كه از نظر محتوا ياري برسانند. مدتي آقاي موسوي مدير داخلي آنجا بود و مديرمسئول مقام معظم رهبري بودند. بعد كه آقاي موسوي به وزارت خارجه رفت، شايد بلافاصله يا يك نفر ديگر واسطه بود و بعد آقاي مسيح مهاجري آمدند.

-در دوران دبيركلي شهيد بهشتي، آيا غير از عضويت شوراي مركزي مسئوليت ديگري هم در حزب جمهوري داشتيد؟

يادم نيست كه مسئوليت ديگري هم داشتم يا نه، منتهي ايشان در همان روزي كه شوراي مركزي بود، يك كلاس خودشان داشتند، يك كلاس اخلاق و بحث‌هاي تفسير هم به من مرحمت فرموده بودند. من در آنجا در كلاس انجام وظيفه مي‌كردم بعد ايشان براي كلاس ديگري مي‌آمدند و بعد وقت شوراي مركزي مي‌شد و مي‌رفتيم آنجا.

-يعني حضرت‌عالي در بخش آموزش، تدريس برخي از مطالب علمي را به عهده داشتيد؟

من در آموزش مسئوليتي نداشتم. ولي به عنوان خادمي كه تفسير قرآن و درس اخلاق را به من محول و امر فرموده بودند، انجام وظيفه مي‌كردم. و اين دروس سلسله‌وار تدريس مي‌شدند .


- اگر ممکن است اشاره ای نیز به نوع تعامل حزب با بنی صدر بفرمایید.

حركت حزب جمهوري اسلامي به دبيركلي آيت‌الله دكتر بهشتي در مقابل بني‌صدر قرار گرفته بود و بني‌صدر و يارانش هم در مقابل حزب جمهوري اسلامي قرار گرفته بودند. حزب در شرايط بسيار سختي بود، اما انتخابات مجلس اين وضع را عوض كرد.

امام توصيه فرموده بودند كه با بني‌صدر مذاكره داشته باشيد و جلسه مذاكره شوراي مركزي حزب با بني‌صدر تشكيل شد.به عنوان نمونه بنده موقعيتي در ذهن آيت‌الله بهشتي داشتم و ايشان اصرار داشتند كه عسگراولادي نخست‌وزير بشود. شايد برخی برادران در اين خصوص مطالب و اسنادي داشته باشند، منتهي آقاي بني‌صدر خيلي با من مخالفت داشت و علتش را در یکی از این جلسات كه منزل شهيد باهنر بوديم، ذكر كرد. در منزل شهيد باهنر جلسه شوراي انقلاب بود و بعد از آن جلسه شوراي مركزي حزب تشكيل شد، بعضي از علما نماندند‌، بعضي‌ها هم ماندند و صحبت نكردند. ما سه نفر، شهيد اسلامي و بنده و شايد زواره‌اي يا كاشاني قرار شد صحبت كنيم. اسلامي خيلي صريح صحبت كرد. دو سه تا نكته از صحبت‌هايي كه كرد يادم هست: «چطور است كه شما مي‌گوييد در تهران غريبم و وقتي هم به جبهه مي‌روم، در آنجا هم غريبم، (آن موقع فرمانده كل قوا بود)؛ اينكه شما در تهران غريبي حرف ديگري است، ولي در جبهه چرا غريب هستيد؟ در جبهه كه همه دارند خالصاً لوجه الله جانبازي مي‌كنند. اگر شما در آنجا که فرمانده کل قوایید، غريب هستيد،  كجا آشناييد؟» بني‌صدر در اين باره به آقاي اسلامي مطالبی را گفت و خطاب به من گفت: «اما تو عسگراولادي! از كساني هستي كه چند نفره در مؤتلفه در شب انتخاباتم، عليه من با اسم و رسم اعلاميه دادي، ولي من تو را آدم سالمي مي‌بينم، اما با من دشمني با اسم و رسم كردي». واقعاً هم اين‌طور بود. روز چهارشنبه قبل از انتخابات بود، حزب جمهوري اسلامي ديد مصلحت ايجاب نمي‌كند عليه بني‌صدر چيزي بگويد، لذا ده يازده نفر از برادران مؤتلفه تصميم گرفتيم عليه بني‌صدر موضع‌گيري كنيم. چون آن موقع مؤتلفه ضمن حزب قرار گرفته بود. ما با اسامي خودمان به عنوان اشخاص حقیقی اعلاميه را داديم.

- موضع شهيد بهشتي درباره بني صدر در جلسات چه بود؟
در جلسه‌اي توفيق داشتم خدمت حضرت امام باشم. مناسبتي در صحبت‌هاي من نبود
كه امام به اختلافات روز اشاره كنند اما خودشان فرمودند اين آقايان كه
پهلوي من مي‌آيند، خيال مي‌كنند بهشتي پشت سر آنها حرف مي‌زند اما آقاي
بهشتي ماحفظ الغيب اشخاص را دارند.

- دستور ترور شهيد بهشتي چگونه صادر شد؟
وقتي بني‌صدر در فرودگاه ايلام بود، به او گفتند مجلس حكم عدم كفايت شما را صادر كرده، بني‌صدر گفت: «همه‌شان را بكشيد» و همگي در همين جلسه جمع مي‌شدند و تصميم داشتند همه را بكشند، اما آن آقايان نبودند، چند نفر از ماها هم به دلايل جنبي نبوديم. مثلاً مرا هم آقاي درخشان فرستاد كه بروم افطار كنم. از آقاي بهشتي مطلبي را عرض مي‌كنم، در آخرين جلسه شوراي مركزي، از بيمارستان خبر آوردند كه الحمدلله حال آقاي خامنه‌اي رو به بهبود است، بعد گفتند امام پيامي را براي ايشان فرستاده است. پيام در جلسه شوراي مركزي خوانده شد. من كنار ميز كوچكي كه آقاي بهشتي در جلسه شوراي مركزي پشت آن مي‌نشست، نشسته بودم، ايشان گفت: «خوشا به حال آقاي خامنه‌اي! اگر ايشان بماند اين پيام برايش افتخار است، اگر از اين دنيا برود، برگه افتخاري است كه ولي‌فقيه در باره انسان چنين چيزي را بگويد. اي كاش من هم بتوانم با چنين گذرنامه‌اي وارد قيامت شوم» و اين جمله را به چند نفري كه دور ميز بوديم گفتند.

- لطفا مشاهدات خودتان از روز انفجار را هم بیان فرمایید.
آن جلسه، جلسه هماهنگي بود كه روزهاي يكشنبه، آيت‌الله دكتر بهشتي با فداكاري از همه منتقدين و حتي ياوران انقلاب كه با هم اختلاف پيدا كرده بودند، دعوت كردند. بعضي‌ها مثل محمد منتظري خيلي صريح و بعضي‌ها مثل آقاي توكلي و دكتر ديالمه يك كمي كمتر از ايشان انتقاد و تعدادي عليه ايشان مخالفت كرده بودند و ايشان همه را دعوت كرد و گفت بياييد بنشينيد با هم صحبت كنيم. مي‌شود اولين شوراي هماهنگي را آقاي بهشتي تشكيل دادند و اين جلسه ادامه جلسه شوراي هماهنگي بود. البته ايشان قبلاً يك سخنراني داشت، پيش از ايشان هم من اين اخلاق كارگزاران را در آنجا داشتم، بعد ايشان صحبت مي‌فرمودند، بعد براي نماز مي‌رفتيم، بعد از نماز مي‌آمديم جلسه. قبل از نماز موقعي كه فرمايش ايشان تمام شد، من رفتم داخل اتاق، شهيد درخشان به من گفت: «خيلي رنگت پريده، چه شده؟» گفتم: «من امروز بدهكار بودم، روزه گرفته‌ام». گفت: «زود برو خانه‌ات يك چيزي بخور و برگرد. اينجا هيچي نداريم كه بخواهيم به تو افطار بدهيم». ايشان بنده را روانه كرد كه به خانه بروم. نماز خوانده شد. من يك نماز را بودم و براي نماز دوم ننشستم. رفتم افطار كنم و برگردم. قبل از اينكه افطار كنم، آمدم به بهارستان كه مركز امداد آنجا بود. سري به آنجا زدم و بعد رفتم منزل. نشستم كه يك چاي بخورم، صداي انفجار را شنيدم. راه‌بندان شد و ما ديگر نتوانستيم برويم داخل ساختمان حزب. مردم زيادي ريخته بودند آنجا. وقتي اطلاع پيدا كردم، همه نگران بهشتي بودند و كساني كه از بيرون نگاه مي‌كردند، مي‌گفتند پشت همان تريبوني كه بهشتي بوده، منفجر شد.
شب بسيار سختي بود، نقل مي‌كردند كه اسلامي پشت در سالن نشسته بود و بعد از نماز داشت تعقيب مي‌خواند. كلاهي ملعون آمد به اسلامي گفت: «همه را فرستادي داخل سالن و خودت نشستي اينجا؟» آقاي اسلامي گفت: «الان مي‌روم». كلاهي ايشان را فرستاد داخل، والا شايد اگر چند لحظه بيرون مي‌ماند، سرنوشتش فرق مي‌كرد.

۱۳۹۳/۴/۷

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...