به گزارش نما به نقل از ساجد هرکجا شیرینی بندهگی خدا رو میچشید راضی بود و با هیچ چیزی عوض نمیکرد. اصغر یک نوجوان غبراق و نترس بود و جون میداد برای شکافتن میدانهای مین و شکستن ابهت موانع دشمن.
اصغر از راه که رسید در دام عارف شهید حمید رضا دادو اسیر شد. این هم یکی از برکات جبهه بود. به جهت سواد و فرهنگ، حمیدرضا با اصغر زمین تا آسمون تفاوت داشتند. اما اصغر در کلاس درس حمیدرضا آنقدر لطیف شده بود که دوست داشتی ساعتها جلوش زانو بزنی و تلمذ کنی. اصغر و حمیدرضا یک روح بودند در دو پیکر. البته پیش بینی امام هم همین بود که اونها ره صدساله رو یک شبه طی کردند.
شهید اصغررحیمی و شهید حمیدرضا دادو
اصغر رحیمی توی گردان ما به چاییهایی که درست میکرد مشهور بود. اصلا عشقش این بود که بهش بگند مسول چایی.
به خاطر این که مسوولیتش رو به نحو احسن انجام بده چه کارهایی که نمیکرد. زمین رو چال میکرد و چند تا حفره میکند و حفرهها رو بهم راه میداد و یک کوره درست میکرد و جهت باد رو هم تنظیم میکرد و آتش می انداخت به جونش و بلند داد میزد:
...برادرها کتری هاتون رو بیارید...
واقعا توی جنوب و در حرارت و حرم هوا، چایی درست کردن کار سختی بود.
صبحها قبل از اینکه صبحگاه بره به اندازه نیاز چایی یک گردان؛ اصغر کتری روی کورهها میگذاشت. با چه عشق و اخلاصی کار میکرد. البته اینها بهانه در رفتن از رزم و آموزش و عملیات نبود. با حفظ همه اون سمت ها، این منصب رو هم مال خود کرده بود.
اونقدر پای آتیش، توی گرما ایستاده بود که صورتش خشک شده بود و توی همه مرارتها اگر از کنارش رد میشدی خنده توی لبانش رو بهت هدیه میداد. اگر بهش میگفتی برادر رحیمی خداقوت... بهت میگفت:صفای دل نیرو.
این تکه کلامش بود.
شهید اصغر رحیمی در کنار سردار تخریب شهید حاج سید محمد زینال حسینی
یک روز گفتم اصغر امروز میخوام من هم کمکت کنم. گفت: شرط داره. گفتم: قبول...
گفت: اینه که من وقتی آتیشها شعله میکشه هوس خوندن میکنم به خوندنم گوش بدی و حالم رو نگیری. قبول کردم. خوب که حرارت آتیش بالا گرفت و دور و برش گرم شد شروع کرد به خوندن:
یکی درد و یکی درمان پسندد...
یکی وصل ویکی هجران پسندد...
من از درمان و درد و وصل و هجران...
پسندم آنچه را جانان پسندد...
آنچنان با عشق و سوز این دو بیتی رو میخوند که انکار کنار جوی آب خنک نشسته و بلبل داره براش چهچه میزنه.
یک روز توی مقر الوارثین بعد از نهار، میرفتم که ظرفها رو بشورم که دیدم از سمت در ورودی اصغر داره میاد در حالی که یک منبع هم روی دوش داره. اصغر رفته بود مرخصی و از مرخصی برمیگشت. رسید توی صبحگاه و بارش رو زمین گذاشت. با تعجب پرسیدم: اصغر این کوره و لوله و منبع نفت چیه. گفت برای چایی درست کردن خریدم. این کوره "قیرکارها"ست. گفتم چقدر عرق کردی. تمام لباسش از عرق خیس بود و صورتش سرخ شده بود.
گفت: ساعت 7 صبح رسیدم درب دژبانی پل کرخه و هرچه ایستادم ماشین پیدا نکردم. مجبور شدم این وسایل رو کول بگیرم و تا مقر بیام. خدایی مغزم داغ شد.
گفتم: اصغر از پل کرخه تا اینجا پیاده اومدی؟ گفت: آره. از پل کرخه تا مقر الوارثین بیش از 20 کیلومتر راه بود. اصغر 8 صبح با 30 کیلو بار و در گرمای هوا راه افتاده بود و حدود ساعت 2 بعداز ظهر به مقر رسید.
اواخر تیرماه سال 66 بود که دلبر و دلدار اصغر "شهید حمیدرضا دادو" پرید و اصغر رحیمی از دل و دماغ افتاد. اون دیگه شده بود مثل پرنده ای که گرفتار قفس باشه و دنبال روزنه ای میگرده که از قفس فرار کنه. اصغری که دوست داشت بمونه و خدمت به سربازان اسلام بکنه بدجوری هوس رفتن به سرش زده بود.
دلی دارم خریدار محبت کزو گرم است بازار محبت
لباسی دوختم بر قامت دل زپود محنت و تار محبت
سال 67 بود و مدام از خط مقدم خبرهای نگران کننده میومد. دشمن تحرکی پیدا کرده بود و مناطق عملیاتی یکی پس از دیگری به دست دشمن می افتاد. تا اینکه قطعنامه پذیرفته شد. روزهای بعد از قطعنامه خیلی پکر بود.
مدام میگفت: بچهها رفتند و ما موندیم. یعنی ما هم لیاقت شهادت پیدا میکنیم. خدا به ما شیله پیله دارها هم نگاه میکنه؟
مردادماه 67 بود که هوس گرفتن اهواز به سر دشمن زد و رزمندگان لشگر سیدالشهداء (ع) با غیرت جلوش ایستادند. اصغر هم توی این حماسه خوش درخشید. خیلی تلاش کرد که توی پاسگاه زید و در جنوب به ملاقات خدا بره اما نشد که نشد.
من اعتقاد دارم که خدا مزد اخلاص رو دیر میده اما خوب میده. خدای مهربون اصغر رحیمی رو نگهداشت برای روز عاشورای حسینی و آخرین ماموریت عملیاتی لشگر ده سیدالشهداء (ع) در دفاع مقدس. در آخرین روزهای مرداد67 دشمنان مردم کردستان که با پرچم کومله و دمکرات جان و مال و ناموس مردم شریف کردستان را هدف گرفته بودند به طمع دست یابی به آبرو و حیثیت نداشته به ارتفاعات اطراف جاده بوکان مهاباد حمله بردند و با سوء استفاده از انتقال توان سپاه اسلام به جنوب و منطقه شمال غرب مسیر تردد هموطنان را به بوکان و مهاباد مسدود کردند.
لشگر ده سیدالشهداء(ع) که هنوز از ماموریت مقابله با دشمن در پاسگاه زید و شلمچه فارغ نشده بود ماموریت یافت با حمله برق آسا به پسمانده ضدانقلاب قهر اسلامی را به تفالههای استکبار بچشاند. بخشی از نیروهای لشگر سیدالشهداء خود را از میاندوآب به منطقه رساندند و بخشی دیگر هم با هلکوپترهای شنوک از پایگاه دزفول به منطقه درگیری سرازیر شدند. در آخرین روز مردادماه 67 که مصادف با تاسوعای حسینی بود به دشمن حمله کردند. به علت وسعت منطقه درگیری و حضور دشمن بر روی ارتفاعات در محور مهاباد بوکان و سردشت تیپ عاشورا از لشگرده سیدالشهداء(ع) در روز اول با گردان حضرت قاسم (ع) به مصاف دشمن رفت و رزمندگان این گردان در روز تاسوعای حسینی با کمک گرفتن از نام علمدار کربلا در کمترین زمان و با حداقل تلفات و دادن چندین مجروح بخشی از ارتفاعات منطقه را از دست ضدانقلاب پس گرفتند. در روز دوم عملیات که مصادف بود با روز عاشورای حسینی با ورود گردان حضرت زهیر (ع) به منطقه درگیری با ضد انقلاب، این جرثومههای فساد فرار را بر قرار ترجیح دادند. شهید اصغر رحیمی با گردان حضرت زهیر (ع) به دشمن حمله برد و با گلوله ضدانقلاب در روز عاشورا به شهادت رسید.
شهید اصغر رحیمی آخرین شهید گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام در دفاع مقدس بود که به معراج رفت.
راوی: جعفرطهماسبی
آخرین شهید گردان تخریب
اخلاص تو وجودش موج میزد؛ یك جوان صاف، ساده و با همه وجود مهربان بود. هر كاری به او میگفتی؛ نه نمیگفت. بعد از عملیات كربلای یك بود كه به گردان تخریب لشكر 10 اومد. در همون روزهای اول به علت سبقتش در كمك به دیگران معروف شد. اعتقاد من اینه كه اصغر رحیمی فقط برای بندگی خدا جبهه اومد و بس.
۱۳۹۳/۶/۴