به گزارش نما؛ امیر شریفی در کیهان نوشت: اتفاقات اخیر در صدا و سیما و تغییرات و تحولاتی که به دنبال آن رخ داده و میدهد، بار دیگر توجه بسیاری را جلب این رسانه فراگیر و تاثیرگذار نمود. خصوصا که مقام معظم رهبری در دیدار اخیر فرهنگیان و معلمان، انتقادات مهمی را متوجه این رسانه کردند که محور آنها عدم توجه مسئولان رسانه ملی به توصیهها و پیشنهادها و بیبرنامگی برای نسل جوان و نوجوان کشور بود. انتقاداتی که پیش از این نیز بارها و بارها از سوی ایشان و دیگر دلسوزان و متفکران و اندیشمندان گوشزد شده بود.
احتمالا با تغییرات مدیریتی کلان در رسانه ملی، بازهم مدیران بالا و میانه تغییراتی خواهند کرد و جابجاییهایی صورت خواهد گرفت اما آیا این تغییرات و تحولات میتواند به معضل همیشگی این رسانه یعنی دستیابی به موقعیت یک دانشگاه آن گونه که امام راحل گفته بودند و یک قرارگاه فعال جنگ نرم آنچنان که در رهنمودهای رهبرمعظم انقلاب بوده است، پایان بخشد؟
بر همه آنهایی که از نزدیک و دور با مشکلات و معضلات رسانه ملی، آشنا بوده و هستند، آشکار است که اگرچه کمبود بودجه و عدم همراهی دولت در این زمینه از جمله کاستیهای صدا و سیما بوده و هست ولی آنچه این رسانه را از موقعیت و جایگاه یک دانشگاه و قرارگاه جنگ نرم دور ساخته، بیش و پیش از بودجه و یاری دولت، دوری و عدم پیوند با مراکز آکادمیک علمی و دینی و موسسات فکری و تحقیقاتی است.
موسسات و مراکزی که وجود و حضورشان در رسانههای غربی در قالب اتاقهای فکر و «تینک تانک»های رسانهای، موجب شکلگیری پایههای ایدئولوژیک قوی در محصولات رسانههای آن سوی آبها شده و میشود.در واقع آنچه محصولات رسانهای غرب و به خصوص آمریکا را از محتوای ایدئولوژیک قوی (برگرفته از تفکرات مادی گرایانه و سکولاریستی و اومانیستی غرب) برخوردار کرده، نه فقط یک پیوند ساده مابین مراکز رسانهای و موسسات تحقیقاتی و پژوهشی و آکادمیک بوده بلکه اساساً به دلیل آن است که آن مراکز رسانهای از دل همان موسسات آکادمیک و علمی ایدئولوژیک و نهادهای استراتژیک غرب بیرون آمده و گسترش یافتهاند و در میان مسئولان و متولیان این عرصهها اشتراکات بسیاری یافت میشود.
مثلا «تد ترنر» علاوه بر بنیانگذاری شبکه خبری «سیانان» و مدیریت غول رسانهای «تی سیام»، از مسئولان اندیشکده و مرکز استراتژیک «سیاسآیاس» نیز هست. یا سریالهایی همچون «لاست» و یا «هوم لند»، حاصل کار تیم عظیمی از محققان و پژوهشگران حوزههای مختلف بوده که نتایج کار آنها در اختیار گروههای نویسنده و فیلمنامه نویس قرار گرفته تا به صورت یک فیلم و یا سریال شکل گرفته و دهها میلیون نفر در سراسر جهان را تحت تاثیر قرار دهد.
دو سال پیش وقتی پشت صحنه تولید فیلم «نوح» ساخته دارن آرنوفسکی در مصاحبههای مختلف کارگردان و فیلمنامه نویس انتشار یافت، آشکار شد سازندگان آن (که همگی صهیونیستهای کابالیست هستند)، از حدود 30 خاخام کابالیست دعوت کردهاند تا در مرکز فرقه حدسه در بروکلین طی پروسه نوشتن فیلمنامه حضور داشته و عناصر تفکر کابالا را برای درج در فیلمنامه ارائه دهند. پس از تولید فیلم نیز از همان خاخامهای کابالا که در هنگام نوشتن فیلمنامه حضور داشتند، مجددا دعوت به عمل آمد تا فیلم ساخته شده را تماشا کرده و نظر دهند که آیا عناصر کابالایی مد نظر آنها در فیلم لحاظ شده یا خیر.
همه این مثالها گویای آن است که مسائل و مراحلی که برای برنامه سازان و فیلمسازان و البته مدیران رسانههای ما به صورت یک تابو درآمده (یعنی بهرهگیری از کارشناسان حوزههای مختلف فکری و دینی) در سینما و تلویزیون غرب، یک روال معمول و قطعی است. از همین روی رسانههای آنها، برای ترویج افکار مادی گرایانه و شرک آمیز، حکم همان دانشگاه را داشته و قرارگاه جنگ نرم است برای مقابله و معارضه با اندیشههای توحیدی و اسلامی و دارای تاثیرگذاری فوق العاده برای القاء سبک زندگی و ...
اما متاسفانه در کشور ما نه تنها رسانهها اغلب از دل مراکز فکری و پژوهشی ایدئولوژیک (که در ایران همان حوزههای علمیه هستند) و یا موسسات و نهادهای فکری و آکادمیک بیرون نیامدهاند بلکه هیچگونه پیوندی هم با آنها ندارند!
جالبتر آنکه وقتی بحث اتاقهای فکر به صورت بسیار جدی مطرح شده بود، برخی از مدیران رسانه به اصطلاح فرار به جلو کرده و از خودشان و مثلا منشی دفتر و برخی عوامل دفتری خود (که چندان با فکر و تفکر میانهای ندارند!)، اتاق فکر تشکیل دادند!!
اگر در سالهای پیش از انقلاب اتصال سینما و تلویزیون با مراکز و کانونهای دولتی و درباری، آنها را در خدمت بسط ایدئولوژی نوکرمآبی و باستان گرایانه و تفکرات ضد اسلامی/ایرانی حکومت پهلوی قرار داده بود اما در سالهای پس از پیروزی انقلاب نه تنها در جهت اتصال این رسانهها با مراکز و نهادهای فکری انقلاب، تلاش موثری به عمل نیامد بلکه هرگونه حرکتی برای پیوند یاد شده با انواع و اقسام برچسبهای ناچسب، از سوی جریان شبه روشنفکری و غربگرایان یا دلباختگان رژیم طاغوت (که متاسفانه در اغلب مراکز رسانهای حضور کلیدی داشتند) سرکوب شد.
از همین روی علیرغم تلاش برای ساخت برنامهها و فیلمها و سریالهای انقلابی و اسلامی، اما هیچگاه تلاش فوق به یک جریان قوی و حاکم در رسانهها از جمله صدا و سیما تبدیل نگردید و همچنان دست جریان شبه روشنفکری برای هرگونه جولان در این رسانه باز ماند. توجیه کار هم برداشت نادرستی از رهنمود مقام معظم رهبری مبنی بر جذب حداکثری بود فارغ از تاکید معظمله بر حفظ اصول و ارزشها.
حاصل کار، باج دادن برخی مدیران به عناصر حساب پس دادهای از جریان شبه روشنفکری شد که هیچگاه جز به تفکرات و سبک زندگی مادی و غربگرایانه ادای دین نکرده و نمیکنند و به این وفاداری به فرهنگ و تمدن غرب هم رسما و علنا میبالند!! و نتیجه این روال نامطلوب آن است که امروز این رسانه موثر، از بسیاری کمبودها در رنج است که کمبود بودجه شاید یکی از کوچکترین آنها باشد.
اینکه فلان برنامه از یک نویسنده ضد انقلاب فراری تجلیل کرده و برنامه به اصطلاح ادبی دیگر، نویسنده هتاک و اسلام ستیز معروف را تطهیر میکند، اینکه کارگزاران شبکههای بیگانه در برنامههای به اصطلاح گپ و گفت جولان داده و به تبلیغ خود و همفکرانشان میپردازند یا علنا روی آنتن زنده از هنرپیشههای فاسد طاغوتی فراری دعوت میشود یا نمایش آثار هنرپیشه دیگر طاغوتی برگ برنده یکی از همین حضرات میشودیا فلان مجری نورچشمی از رانتی که سالها تلویزیون به رایگان دراختیارش گذارده برای خود برند درست کرده و بیخیال مدیرانش، برای تبلیغات انتخاباتی از حیطه ورزش به عرصه سیاست میپرد یا مجری دیگر آنقدر میدان را برای خود باز دیده که روی صفحه تلویزیون خدا را هم بنده نیست و فلان به اصطلاح طنز پرداز که با شلوارک پوشی و انتشار حرفهای بدتر از آن، آبروی هر چه نویسنده و طنز پرداز را در طبق اخلاص گذارد، علیرغم ممنوعیت با شرط عدم درج نام، نویسنده دو برنامه جنجالی میشود که یکی از آنهاپس از تحقیر شرکت کنندگان و البته مخاطبانش، به پشت گرمی همان مدیران حداکثری! شوی طلبکاری راه انداخته و بازهم به تحقیر فاجعه بارتر مخاطبانش میپردازد و... و بالاخره حکایت غمانگیز پشت صحنهای که صدای گروهی از بازیگران زن را درآورده، همه و همه بخشی از نتایج باج دادن مدیران حداکثری و بایکوت نیروهای انقلابی و مردمی است.
اما سوال از مدیران حداکثری و بینیاز از مراکز فکر و اندیشه این است که در طی این سالها و با خروارها باج به جریان شبه روشنفکری و بیگانه با انقلاب اسلامی و ارزشهای آن، چه گلی بر سر خود و رسانه ملی زدند؟! چند درصد آنها را جذب انقلاب و ارزشهای جامعه اسلامی کردند؟!! آیا معنی جذب این بوده که مثلا این حضرات را در رسانه ملی نگه داشتهاند تا از پول بیت المال و کیسه ملت برخلاف عقاید و ارزشهای همان ملت، برنامه و فیلم و سریال بسازند و به ریش همه بخندند؟!!! چه اشکالی داشت در کنار هر 10 برنامهای که توسط این حضرات ساخته شد، یک برنامه هم به بچههای انقلابی داده میشد که انصافا امروزه حاصل کار آنها در همه زمینههای برنامهسازی و گرافیک و استفاده از ساختارهای جذاب و به روز، قابل توجه بوده و به لحاظ استانداردهای ساختاری یک سر و گردن از آثار همه مدعیان شبه روشنفکری بالاتر است، آنچه گویا برای مدیران حداکثری از درجه اهمیت بالایی برخوردار بوده اما متاسفانه در مواجه با نورچشمیهای شبه روشنفکری، درجه اش پایین کشیده میشود!!
به هرحال آنچه گذشته باید با نگاهی منصفانه نقد شده و برای آینده مورد استفاده بهینه قرار گیرد. تغییر و تحولات در رسانه ملی به هر اسم و نام و عنوان و شخصی منتهی شود، بهتر آنکه از آزمون و خطاهای گذشته درس بیاموزد. دیگر زمان باج دادن به جریانهای شبه روشنفکری و غربگرا و دور از انقلاب و مردم، به سر آمده است. حاصل و نتیجه تمامی آن باجها امروزه در مقابل ماست. راه صواب رسانه ملی برای تبدیل شدن به دانشگاه و قرارگاه جنگ نرم از پیوند آن با مراکز و نهادهای فکری و آکادمیک علمی و دینی به خصوص حوزه علمیه میگذرد.
این راه از مسیر آشتی و پیوند با نیروهای با بصیرت و معتقد به ارزشها و اندیشههای انقلاب عبور میکند. این نیروهای فکری و معتقد به انقلاب و اسلام هستند که میتوانند پایگاههای محوری برای برنامهسازی و تولید آثار رسانهای شایسته و در خور ملت ایران باشند. فیلم و سریال و برنامههایی که از فکر و اندیشه و محتواسازی نیروهای فکری و باورمند به ارزشهای جامعه اسلامی برآمده و توسط متخصصان حرفهای به گونهای هنری و تاثیر گذار ساخته شوند.