جعفر از دوران نوجوانی با مفاهیمی مانند پلیس، دستبند، دادگاه، زندان و... آشنا شد. او می گوید: «اولین بار 16 سال داشتم که دستگیر شدم. اتهامم سرقت موتورسیکلت بود. بعد از سرقت پنج موتورسیکلت دستگیر شدم. همدستی هم داشتم که بزرگسال بود. او را به زندان بردند و مرا هم به کانون اصلاح و تربیت فرستادند.»
جعفر از کودکی زندگی آشفته ای داشت و همین هم یکی از دلایل گرایش او به بزه بود. خودش می گوید: «پدرم به خاطر مواد زندان بود. برادر بزرگم هم در شهرستان کار می کرد. من تنها پسر در خانه بودم و دو خواهر و مادرم نمی توانستند جلوی کارهایم را بگیرند. هر کاری که دلم می خواست انجام می دادم. دوم راهنمایی بودم که ترک تحصیل کردم و بعد از آن از صبح تا شب در خیابان برای خودم می چرخیدم و با کسانی دوست شدم که همه اهل خلاف بودند.»
متهم می گوید در محلی که زندگی می کرد خلاف امری عادی و طبیعی بود. او می گوید: «خیلی از بچه های محل حبس کشیده بودند و اصلا این موضوع عجیب نبود. من هم با همان ها دزدی را شروع کردم.»
جعفر بعد از آزادی از کانون اصلاح و تربیت، بار دیگر به سمت جرم رفت. او می گوید: «دیگر ترسم ریخته بود و خیلی راحت تر این کار را انجام می دادم. باز هم با دو نفر از بچه ها دور هم جمع شدیم و سرقت موتور را شروع کردیم. یک نفر بود که موتورهای سرقتی را از ما می خرید؛ البته پول کمی می داد که آن هم برای من زیاد بود. کمی از آن را به خانواده ام می دادم و بقیه اش را خرج خودم می کردم. همه اش برای تفریح می رفت.»
متهم بعد از مدتی دوباره دستگیر شد. او تاکنون پنج مرتبه زندانی و آزاد شده است. او می گوید: «این دفعه برای بار ششم مرا گرفته اند که البته هنوز تکلیفم روشن نیست. چهار سابقه ام به دلیل سرقت است و یک سابقه هم به علت شرکت در نزاع دارم. یکی از دوستانم در خیابان دعوایش شد و من هم از او هواداری کردم و چاقوکشی شد. دعوای خیلی بدی بود، تنها شانسی که آوردیم این بود که کسی کشته نشد.»
جعفر داستان زندگی اش را این طور ادامه می دهد: «چند سال پیش بالاخره حبس پدرم تمام شد و آزادش کردند، اما او پیش ما نماند. یک هفته در خانه بود و بعد گذاشت و رفت. به کسی هم حرفی نزد که چرا و کجا می رود. البته زیاد هم مهم نبود، ما دیگر عادت کرده بودیم بدون او زندگی کنیم. اصلا در همان یک هفته ای که بود همه چیز به هم ریخته بود. انگار اتفاق بدی افتاده بود. هیچ کس نمی توانست به کارهای خودش برسد.»
متهم می گوید: «در همه این سال ها بجز خلاف کار دیگری نکرده ام. دیگر زندگی ام این شکلی شده و کاری هم نمی شود کرد. یک بار بعد از این که از زندان آزاد شدم تصمیم گرفتم دنبال یک کار آبرومند بروم و دور خلاف را خط بکشم، اما نشد. چند جایی برای کار رفتم ولی کار ندادند. یک مغازه هم حاضر شد به من کار بدهد، خودم خوشم نیامد. یک هفته آنجا ماندم، بعد دیدم به درد نمی خورد و بیرون آمدم و دوباره همان آش و همان کاسه.»
مرد زندانی اضافه می کند: «این بار هم به اتهام سرقت دستگیر شده ام. مدتی بود لوازم خودرو سرقت می کردم تا این که بالاخره ماموران گشت خیلی اتفاقی دستگیرم کردند. حالا نمی دانم چند وقت باید در زندان بمانم. دیگر به زندان عادت کرده ام.
به گزارش باشگاه خبرنگاران؛ این وسط از همه بدبخت تر مادرم است که با فقر و همه سختی ها کنار آمده و پیر شده. دو خواهرم ازدواج کرده و دنبال زندگی خودشان رفته اند. اصلا سری هم به من نمی زنند. من این اواخر بیشتر به مادرم می رسیدم، اما حالا دیگر نمی توانم. می خواهم بعد از این که آزاد شدم بیشتر از او مراقبت کنم، اما نمی دانم با کار و پول چه کنم. چون هیچ راهی بجز خلاف بلد نیستم. همه این بدبختی ها تقصیر پدرم است. اگر او خلاف نمی کرد و به زندان نمی افتاد، بالا سر ما می ماند و ما به این حال و روز نمی افتادیم.