به گزارش نما، امام خمینی رهبر کبیر انقلاب اسلامی، پس از ایراد سخنرانی تاریخی در بهشت زهرای تهران، نخست عازم مدرسه رفاه شدند و سپس در مدرسه علوی اقامت گزیدند. در روزهای پرحادثه اقامت سلسلهجنبان نهضت اسلامی در مدرسه علوی، رویدادهایی مهم به وقوع پیوستند که به شمهای از آنها در مقال پی آمده، اشارت رفته است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
امام فرمودند: آقایان صبحها و خانمها عصرها بیایند!
همانگونه که اشارت رفت، رهبر انقلاب پس از ورود به ایران، نخست در مدرسه رفاه مقیم شدند. اما مدرسه رفاه، چه ویژگیهایی داشت و از چه روی از سوی انقلابیون، به عنوان اقامتگاه امام خمینی برگزیده شد. مرحوم حبیبالله شفیق از مبارزان پرسابقه انقلاب، به این پرسش پاسخ گفته است:
«موقعی که امام تصمیم گرفتند به ایران برگردند، شورای انقلاب سه جا را به امام پیشنهاد کردند که امام از آن میان، مدرسه رفاه را مناسب تشخیص دادند، لذا مقدمات ورود به آنجا را تدارک دیدیم، سپس کمیته استقبال تشکیل شد و برای کسانی که قرار بود به استقبال امام بروند، کارتهایی را چاپ کردیم. در روز ۱۲ بهمن هم یک تلویزیون مداربسته با برد پنج کیلومتر را در اطراف مدرسه رفاه راهاندازی کردیم تا اطلاعیهها و مسائل مربوط به انقلاب را از آن پخش کنیم. برای تأمین امنیت و انتظامات مدرسه رفاه عدهای از افراد مطمئن را مسلح کردیم تا از امام و دیگر شخصیتها محافظت کنند.
هنوز رژیم طاغوت سقوط نکرده بود و آمادهسازی خیابانها و بهشتزهرا زیر نگاه مأموران امنیتی رژیم شاه بسیار دشوار بود. مخصوصاً نصب بلندگوها در بهشتزهرا و سیمکشیها شبانه و مخفیانه انجام شد. بعد افرادی که مسئول انتقال امام به مدرسه رفاه بودند، انتخاب شدند. امام پس از سخنرانی در بهشت زهرا برای استراحت به منزل یکی از اقوامشان رفتند و تقریباً غروب بود که از در جنوبی مدرسه وارد شدند و پس از توقف کوتاهی بین کسانی که ساعتها و بلکه روزها منتظر دیدار ایشان بودند، به اتاقی که برایشان در نظر گرفته شده بود رفتند. سپس درباره تعیین زمان دیدار امام با افراد برنامهریزی شد.
در مورد دیدارهای مردمی هم ایشان فرمودند: آقایان صبحها و خانمها عصرها بیایند. برای این کار دبستان شماره ۲ رفاه را در نظر گرفتیم. آن روزها مدرسه رفاه در واقع مرکز فرماندهی جمهوری اسلامی شده بود. حتی مهندس بازرگان نخستوزیر دولت موقت هم پیش از آنکه در ساختمان نخستوزیر مستقر شود، کارهایش را در مدرسه رفاه انجام میداد. مردم سلاحهایی را که از کلانتریها و پادگانها میگرفتند، به مدرسه رفاه میآوردند و اسلحهها در آنجا انبار میشد. افرادی که آموزش نظامی دیده بودند، به دیگران آموزش میدادند. بسیاری از کسانی که آن روزها در آنجا آموزش دیدند، بعدها که بسیج تشکیل شد به آن پیوستند. مردم هر کسی را که از سران رژیم طاغوت بود، دستگیر میکردند و به مدرسه رفاه میآوردند و ما در دو سه محل که برای زندانیها اختصاص داده بودیم، از آنها مراقبت میکردیم؛ از جمله هویدا، نصیری، ناجی فرماندار نظامی اصفهان و خسروداد.»
حضور منافقین در مدرسه رفاه، موجب عزیمت امام به مدرسه علوی شد!
بر حسب اسناد، امام خمینی اندکی پس از اقامت در مدرسه رفاه، این مکان را ترک و در مدرسه علوی اقامت گزیدند. برای این تصمیم، دلایل گوناگونی ذکر میشود که تسلط منافقین بر مدرسه رفاه، در زمره آنهاست. حجتالاسلام والمسلمین سیدمهدی امام جمارانی در این باره میگوید:
«امام وقتی میخواستند تشریف بیاورند، فرموده بودند: در جنوب شهر تهران و منطقه مستضعفنشین، اقامتگاهی را برای ایشان در نظر بگیرند. به همین دلیل مدرسه رفاه انتخاب شد تا هم نظر امام تأمین شود و هم فضا برای حضور مردم کافی باشد. البته دو روز پس از اقامت امام در مدرسه رفاه، اقامتگاه ایشان به مدرسه علوی منتقل شد.
علت هم این بود که کنترل مدرسه رفاه به دست منافقین افتاده بود. حرکات مشکوکی مشاهده میشد که شهید مطهری و مرحوم آقای منتظری را به این نتیجه رساند که ماندن امام در مدرسه رفاه به صلاح نیست. در آن شرایط بحرانی و حادثهخیز، حضرت امام به هوشمندانهترین وجه ممکن، جمعیتها، گروهها و عموم مردم را اداره میکردند و این کار را چنان مؤمنانه، بااخلاص و دقیق انجام میدادند که دوست و دشمن متحیر مانده بودند. صبح و بعدازظهر، سیلی از جمعیت به امید دیدار با امام، به خیابان ایران میآمدند.
یک روز من با کمک یکی از دوستان وارد جایگاهی شدم که امام هنگام ملاقات با مردم به آنجا تشریف میآوردند. از آن بالا که نگاه کردم، سیل جمعیت مرا به حیرت واداشت. جمعیتی که گویی با هر حرکت دست امام موج برمیداشت و به اینسو و آنسو حرکت میکرد. اگر اغراق نکرده باشم، در هر ملاقاتی بیشتر از ۱۰۰ نفر از شوق دیدار با امام غش میکردند و آنها را با برانکارد از صحنه خارج میکردند. امام با صبر و آرامش عجیبی، هر چند دقیقه یک بار میآمدند و استراحت میکردند و بازمیگشتند.
جالب اینجاست که رژیم تا بن دندان مسلح، از مردمی که با دست خالی و با شعارهای کوبنده با او میجنگیدند، به شدت هراس داشت و حتی یک نفر ارتشی هم جرئت نمیکرد جلوی چشم مردم بیاید! امام در بهشتزهرا اعلام کرده بودند که دولت بختیار باید کنار برود و ایشان دولت تعیین خواهند کرد. هنوز چند روزی از ورود امام نگذشته بود که ایشان مهندس بازرگان را به عنوان نخستوزیر دولت موقت انتخاب کردند و پس از آن راهپیمایی عظیمی از میدان امامحسین تا میدان آزادی به راه افتاد و همه مردم یکصدا شعار، دورود بر خمینی/ سلام بر بازرگان سر دادند. روزهای باشکوهی بود. دولت بختیار از ساعت ۴ بعدازظهر اعلام حکومت نظامی کرد، در حالی که پیش از آن، فقط شب تا صبح حکومت نظامی بود.
امام دستور دادند کسی به حکومت نظامی توجه نکند و همه مردم به خیابانها بریزند و حکومت نظامی را بشکنند. اگر آن شب این دستور تاریخی را نمیدادند، رژیم همه نیروهای انقلابی را از بین میبرد و کشتار عظیمی به راه میانداخت. تمام لحظات این انقلاب، حاصل هدایت الهی و ابلاغ آن از طریق بزرگمردی بود که جز برای برقراری احکام الهی تلاش نمیکرد و اسطوره ایمان و اخلاص بود.»
انتقال امام به مدرسه علوی، فکر شهید مطهری بود
همانگونه که اشارت رفت، دوران اقامت رهبر کبیر انقلاب اسلامی در مدرسه علوی، محمل رویدادهای مهم و تاریخسازی بود که ایران را وارد مرحلهای نوین کرد و پیروزی انقلاب اسلامی را رقم زد. شاهدان حضور امام در آن امارت در آن روزها، از این وقایع خاطراتی شنیدنی دارند که جواد مقصودی، در زمره آنهاست:
«انتقال امام به مدرسه علوی، فکر شهید مطهری بود. امام را با ماشین به مدرسه علوی بردیم. جمعیتی که برای دیدار امام میآمدند از در خیابان ایران وارد و از در جنوبی خارج میشدند. من و یکی از دوستان به اسم آقای دکتر خمسی، در روز اول استقرار امام در مدرسه علوی، دائماً در محضر ایشان بودیم و دکتر خمسی مراقب حال امام بودند. یک بار دکتر به من گفت: برای امام آب سیب ببر. همین کار را کردم و امام فرمودند: نمیخواهم!
عرض کردم تجویز پزشک است، میگوید شما خستگی زیادی دارید و این آب سیب برایتان لازم است. امام وقتی شنیدند پزشک آب سیب را تجویز کرده است، میل کردند. از ملاقاتهای مردمی با حضرت امام هم خاطرات جالبی دارم. نکته مهم، اما در این میان، ملاقات خانمها با امام بود. چون جمعیت زیاد بود، گاهی بعضی از آنها بیهوش میشدند یا چادر از سرشان میافتاد. بعضی از دوستان از امام خواستند ملاقات به خانمها را اجازه ندهند و فقط آقایان بیایند. امام فرمودند: شماها خیال کردید مردها شاه را از مملکت بیرون کردند؟ خیر، همین زنها بودند که شاه را بیرون کردند! در آن روزها، رژیم شاه به اقداماتی از قبیل اعلام حکومت نظامی دست میزد.
بازتاب این تصمیمات در مجموعه ما هم جالب بود. گاهی میگفتند: بختیار گفته است در یک کشور دو حکومت معنا ندارد. گاهی هم میگفتند: قرار است به دستور اربابانش کودتا کند. او به محض اینکه اعلام حکومت نظامی کرد، امام دستور دادند مردم به خیابانها بریزند و حکومت نظامی را لغو کنند. ما هم در مدرسه علوی واقعاً وقت استراحت نداشتیم و گاهی تا دو نیمه شب بیدار بودیم. صبح هم ساعت چهار یا پنج بلند میشدیم.
بهقدری به من فشار آمده بود که تب کرده بودم! چند روزی به ۲۲ بهمن مانده بود که به ما خبر دادند مردم اسلحه آوردهاند. شهید رجایی به من گفتند: بهتر است نگیریم! گفتم: معلوم نیست اوضاع از چه قرار بشود، خوب است بگیریم و در زیرزمین مدرسه رفاه پنهان کنیم. زیرزمینهای مدرسه رفاه، خیلی پیچ در پیچ و تاریک بودند. ما اسلحهها و فشنگها را گرفتیم و در آنجا گذاشتیم، اما مردم دائماً اسلحه میآوردند، طوری که مجبور شدیم آنها را در حیاط مدرسه انبار کنیم!
در این موقع منافقین سر راه مدرسه رفاه قرار میگرفتند و اسلحهها را از مردم میگرفتند و مخفی میکردند! وظیفه بنده، تحویل گرفتن اسلحههایی بود که مردم از پادگانها میآوردند. بالاخره کوهی از اسلحه جمع شد، بهطوری که انسان از دیدن آنها واقعاً وحشت میکرد! در آن اوضاع در هم ریخته فقط معجزه الهی بود که انقلاب و امام را حفظ کرد. در روز ۲۱ بهمن که امام حکومت نظامی را لغو کردند، رادیو و تلویزیون در دست دولت بختیار بود. با نبود رسانهها چگونه این خبر به مردم رسید؟ آن روز تب داشتم و به خانه رفتم تا کمی استراحت کنم و برگردم. وقتی به خانه رسیدم رادیو گفت: از ساعت چهار بعد از ظهر حکومت نظامی برقرار خواهد شد.
در خانه نماندم و با اینکه حالم بد بود سریع به مدرسه رفاه برگشتم. در خیابانها صدای آژیر آمبولانسها و فریاد مردمی که زخمیها را به بیمارستانها میبردند، به گوش میرسید. به مدرسه که رسیدم پرسیدم: چه خبر است؟ گفتند امام دستور دادهاند مردم در خیابانها بمانند و به دستور حکومت نظامی گوش ندهند. بلافاصله مینیبوسهای مدرسه رفاه را به دست یک روحانی و بلندگویی را در اختیارشان قرار دادیم تا در خیابانها راه بیفتند و اعلام کنند به دستور امام حکومت نظامی لغو است و مرد و زن به خیابانها بریزند و نقشه رژیم را در هم بشکنند و به این ترتیب کودتای بختیار خنثی شد.»
همافرانی که در مدرسه علوی، از برابر امام رژه رفتند
بیعت همافران نیروی هوایی با امام خمینی در صبحگاه ۱۹ بهمن ماه ۱۳۵۷ در مدرسه علوی، از ضربات سختی بود که بر پیکره سست رژیم شاه وارد آمد. تا جایی که سرانِ گسسته از این نیرو، چارهای جز تکذیب ندیدند! حضرت آیتالله العظمی خامنهای رهبر معظم انقلاب اسلامی-که خود شاهد آن رویداد بودهاند- آن را به شرح ذیل روایت کردهاند:
«لازم میدانم از خاطره باشکوه امروز - که روز نوزدهم بهمن و روز نیروی هوایی است - یاد کنم و در بین خاطرات شیرین و پرهیجان و تعیینکننده آن روزهای حساس، این یک خاطره را به مناسبت بیان کنم. البته این روزها، بلکه ساعتها، سرتاپا خاطره بود. هر ساعتی یک حادثه بود و همان طوری که در هفته گذشته هم عرض کردم، حفظ این خاطرهها در حافظه تاریخ و برای نسلهای آینده، یکی از عمدهترین وظایف ماست.
اما این خاطره، یک خاطره عجیبی است. من فراموش نمیکنم، در خیابان ایران، نزدیک به مقر امام عزیز و عظیم و بزرگوار - این بنده صالح خدا - آنجایی که آن روز دل همه ایران در آنجا میتپید و همه عاطفهها و روحها از سراسر کشور به آنجا پر میکشید، آنجایی که همه مردمی که در سراسر دنیا از حادثه ایران اندک خبری داشتند - همه محافل سیاسی، همه قدرتهای بزرگ، همه دولتهای مستضعف، همه روشنفکران، همه علاقهمندان به اسلام، همه انقلابیون عالم - متوجه بودند ببینند آنجا چه میگذرد، آن محلی که مخصوص تبلیغات مربوط به آن روزها بود، خبر دادن به مردم و توجیه ذهنهای مردم که ما به آن میگفتیم دفتر تبلیغات و بنده آنجا مشغول کار بودم، دیدم یک همهمه فوقالعادهای است. نگاه کردم. از حیرت به یک حالتی دچار شدم که واقعاً در مقابل حوادث آن روز، از همه حوادثی که تا آن روز بنده دیده بودم - یا از بیشتر آنها - حیرتانگیزتر بود.
دیدم عده کثیری از پرسنل نظامی نیروی هوایی در گروههای منظم و صفکشیده، کارتهای شناساییشان را درآوردهاند و سر دست گرفتند و آشکارا و با شجاعت دارند به طرف بیتامام راهپیمایی میکنند. همه عکس این را انتظار میبردند، همه غیر از این را تصور میکردند، خیال میکردند که نظامیها در مقابل مردم، در حساسترین لحظات و آخرین لحظات، خواهند ایستاد.
اما حقیقت غیر از این بود و این برادران و فرزندان ملت و بزرگشدگان آغوش ملت که جزو مردم بودند، معلوم بود که سرنوشتشان جز همکاری با مردم و قرار گرفتن در کنار مردم، چیز دیگری نخواهد بود. البته آن سران مزدور یا افراد پست و ضعیف و بیارزشی که نمیتوانستند قدر آغوش گرم مردم را بفهمند یا مقاومت میکردند یا میگریختند، یا کارشکنی میکردند یا لااقل حضور پیدا نمیکردند، اما عناصر مؤمن و قاطع - این جوانها، این آگاهترها - دلشان با مردم بود. حالا از همه هم شجاعتر و گستاختر برادران نیروی هوایی بودند که آمده بودند حساسترین کار را انجام بدهند، یعنی آمده بودند در مقابل امامشان و رهبرشان رژه بروند، اعلام وفاداری کنند و بگویند فرمانده ما شما هستید.
این حادثه به قدری عجیب و هیجانانگیز بود که اینها بیاختیار همه را به دنبال خودشان راه میانداختند. من با عجله رفتم در مقر امام در دبستان علوی که فاصله کوتاهی داشت با آنجایی که ما بودیم. آمادگیهایی به وجود آمد و امام عزیز ایستادند و این جوانها، این دلاورها، این سلحشورها آمدند در مقابل امام رژه رفتند و امام با همان ایمان و باوری که همیشه از اول شروع نهضت به مسئولیت خود و به نقش خود در اداره این انقلاب و این ملت داشتند، از اینها رژه گرفتند، آنها را نصیحت کردند، به آنها دل دادند، به آنها شجاعت دادند، پرچم آنها را امضا کردند، طوماری نوشته بودند، آن را تحویل گرفتند و برای آنها دعا کردند و آنها رفتند و این کمر دستگاه را شکست.
دستگاه احساس کرد بیپشت و پناه شده. تنها امید آن نظامی که جز با سرنیزه و زور نمیتواند حکومت کند، چیست؟ جز نیروهای نظامی؟ به مردم که اتکایی نداشتند. اما نیروهای نظامی هم با این صراحت و با این قاطعیت در خدمت مردم قرار گرفتند و ما خدا را شکر میکنیم که نیروی هوایی و همه ارتش جمهوری اسلامی ایران امتحان خوبی به مردم دادند.»
جدایی نیروی هوایی از شاه، به مثابه نماد گسست
اعلام وفاداری نیروی هوایی ارتش شاه با امام خمینی، عملاً به مثابه نمادی از گسست دستگاههای مختلف رژیم رو به زوال پهلوی از آن بود. سیدمرتضی حسینی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، این رویداد را اینگونه میبیند:
«پنجشنبه نوزدهم بهمنماه ۱۳۵۷ در اوج التهابات سیاسی و انقلابی کشور، روزنامه کیهان عکس صفحه اول خود را به دیدار تاریخی صبح آن روز همافران با رهبر انقلاب در مدرسه علوی اختصاص داده بود. اما در همان صفحه و در کادر زیر این عکس، خبری کوتاه با این تیتر منتشر شد که کارکنان ۱۱ وزارتخانه فقط از دولت بازرگان اطاعت میکنند. در متن این خبر آمده است: دیروز و امروز کارکنان اعتصابی دفتر نخستوزیری، خبرگزاری پارس و سازمانهای دولتی گمرک ایران، هواپیمایی ملی، هواپیمایی کشوری، کشتیرانی ملی آریا، شرکت بازرگانی دولتی ایران از مهندس بازرگان پشتیبانی کردند.
در ادامه این خبر میخوانیم که علاوه بر این سازمانها، کارمندان و کارکنان ۱۱ وزارتخانه دولت هم به حمایت از نخستوزیر منتخب امام خمینی پرداختند که عبارت بودند از: وزارتخانههای امور اقتصادی و دارایی، بازرگانی، کشاورزی، کشور، دادگستری، بهداری، مسکن و شهرسازی، نیرو، اطلاعات و جهانگردی، سازمان برنامه و پست و تلگراف. همچنین خبرنگار کیهان به نقل از منابع آگاه نوشت: اعلام وفاداری کارکنان وزارت امور اقتصاد و دارایی، کنترل خزانه کشور را به دست مهندس بازرگان میسپارد. خزانهداری ایران که ۸۰ درصد درآمدهای دولت در آنجا متمرکز میشود، در پی اعتصابهای چند ماهه اخیر خالی شده است.
همچنین سازمانهای دیگری همچون کارکنان متروی تهران دانشجویان و استادان دانشکده هنرهای تزئینی، استادان دانشکده حقوق دانشگاه ملی، سازمان ملی دانشگاهیان، دانشکده علم و صنعت، دانشسرای عالی تهران و تبریز، دانشگاه تبریز، کارکنان سازمان امور اداری و استخدامی، انجمن اسلامی دانشگاه، کانون معلمان ناحیه ۱۵ و کارکنان بیمارستانها نیز نسبت به مهندس بازرگان ابراز وفاداری کردند. این خبر اگرچه در میان رویدادهای مهمی همچون بیعت همافران با امام یا اظهارات بختیار در خصوص تصمیمات امام و بازرگان چندان دیده نشد، اما نشاندهنده فروپاشی ساختار اداری و سیاسی نظام پهلوی بود؛ ساختاری که رضاشاه پهلوی آن را پایه گذاشت و محمدرضا پهلوی بر پایه افزایش درآمدهای نفتی در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ به گسترش آن دست زد.
بدین ترتیب دولت بختیار از همان آغاز کار با چالش بزرگی از سوی رهبر انقلاب که قدرتمندانه در رأس هرم اپوزیسیون حکومت قرار داشت، مواجه شد. این چالش به تعبیر لوسین پای نوعی بحران مشروعیت عمیق و گسترده پیش روی او گذاشته بود. شرایطی که در آن، اعتبار حکومت در عرصههای مختلف سیاسی و اداری، از بین رفت و افراد جامعه به دنبال حکومت و ارزشهایی خارج از چرخه فعلی بودند. ازاینرو، مشروع بودن نظام حاکم مورد تردید واقع شد و بین جامعه و حکومت، تقابل و منازعه رخ داد. بسیاری این وقایع را علامتی از پایان جدی حکومت شاه دانستند.»
*روزنامه جوان