کاپیتولاسیون رسمیت بخشیدن به سلطه آمریکا بود
تصویب کاپیتولاسیون در مجلس شورای ملی یکی از خواستههای آمریکاییها برای سلطه هر چه بیشتر بر کشور ما بود و حسنعلی منصور عامل آمریکا و مهره خوبی برای تحقق بخشیدن این خواسته بود. در آن مقطع فضای کشور جو رعب و وحشت و اختناق شدید بود و مردم وادار به سکوت و بیتفاوتی شده بودند. در چنین خفقانی امام در نطق آتشین خود فریاد زد که به پا خیزید. در این شرایط مؤتلفه اسلامی احساس تکلیف کرد که این سکوت تحمیلشده بر ملت را در هم بشکند و هشداری به رژیم شاه بدهد. از اینرو بر آن شد ضربهای بر پیکره رژیم شاه بزند. در این زمینه طرحی مبنی بر اعدام انقلابی شاه یا نخستوزیر منفور حسنعلی منصور تدوین شد. مؤتلفه در رایزنیهایی که با برخی از مراجع عظام و کسب اذن از آنها صورت داد، از جمله حضرت امام(ره) و حضرت آیتالله میلانی از اقدام نسبت به شاه منصرف شد و تمرکز خود را بر حسنعلی منصور گذاشت که سرانجام در مدخل ورودی مجلس شورای ملی منصور به سزای اعمال ننگین خود رسید. پس از اعدام انقلابی منصور تعدادی از یاران مؤتلفه دستگیر و برخی به اعدام و عدهای به زندان طولانی محکوم شدند.
شهدای مؤتلفه بسیار مراقب بودند از موازین اسلامی تخطی نکنند
شهدای گرانقدر این اقدام شجاعانه که بر حسب تکلیف دینی خود عمل کردند: شهید محمد بخارایی، شهید رضا صفارهرندی، شهید مرتضی نیکنژاد و شهید حاج صادق امانی، از لحاظ اعتقادی و اخلاقی به درجهای از معرفت رسیده بودند که خداوند در نفسشان به بزرگی نشسته بود و غیر خدا در قلبشان جایی نداشت. مرحوم عالم مجاهد آیتالله محیالدین انواری که در باره این پرونده بازداشت و زندانی طویلالمدت شدند نقل میکردند شهید بخارایی از من خواستند عقاید و دینشان را به من عرضه کنند که اگر شک و شبههای دارد رفع شود، چون میخواستند در سفر ابدی تردیدی در معاد و اعتقاداتشان وجود نداشته باشد.
شبی که قرار بود چهار شهید مؤتلفه را برای اعدام ببرند، کوچکترین فرد دستگیرشده که محکوم به زندان بود و جزو اعدامیها نبود به گریه افتاد. آنها این فرد را دلداری میدادند که چرا داری گریه میکنی. ما داریم پرواز میکنیم. ناراحتیمان برای شماست که در غل و زنجیر هستید. خداوند ما را طلبیده است و داریم به سمت معشوق پرواز میکنیم.
آنها خوشحال از اجابت «هل من ناصر ینصرنی» امام خمینی بودند
سال دوم دبیرستان بودم که امکان ملاقات با مرحوم والد فراهم شد و در جمع این چهار شهید حضور پیدا کردم. قبلاً آن شهدا را ندیده بودم و چهرههایشان، بهخصوص چهره شهید محمد بخارایی برایم جالب بود. آنها جوان، متین و آرام بودند و چهرههایی نورانی داشتند. گویی خواستههای قلبیشان در حال تحقق یافتن بود. نه فقط ترس نداشتند، بلکه وجودشان لبریز از نشاط درونی بود. آنها از اینکه توانسته بودند جلوی توطئه عامل منفور آمریکا را بگیرند و ندای «هل من ناصر ینصرنی» امام خمینی(ره) را اجابت کنند خوشحال و مشتاق شهادت بودند.