نسخه چاپی

دو عاملی كه آمریكا نمی‌تواند در رابطه با ایران نادیده بگیرد/ با سعودی‌ رابطۀ معقول داشته باشیم

مدیركل سابق خاورمیانه وزارت خارجه می گوید: با توجه به وضعیت جدید در منطقه، تنظیم مناسبات با جمهوری اسلامی ایران عملا به یك ضرورت جدی برای سیاستهای منطقه ای آمریكا مبدل شده اما آمریكا نمی تواند دو عامل را نادیده انگارد.

به گزارش نما، ماه قبل سوزان رایس، مشاور امنیت ملی آمریکا از تغییر در سیاست خارجی دولت اوباما خبر داد. تحولی که برخی ناظران با افزودن واژه هایی همچون "تعدیل" و "عقب گرد" از آن به عنوان فصل جدیدی در سیاست خارجی آمریکا نام بردند. پرسشی که اخیراً در کانون توجهات جهانی قرار دارد، اینست که آیا خاورمیانه از اولویت آمریکایی‌ها خارج شده و یا اینکه قرار است مدیریت کانون های بحران در این منطقۀ به غایت حساس شکل دیگری به خود گیرد.
خبرگزاری خبرآنلاین هفتۀ گذشته در کافه خبر میزبان علی اصغر محمدی، مدیرکل سابق خاورمیانه عربی و شمال آفریقای وزارت خارجه بود و سیاست آمریکا در کانون های بحران خاورمیانه را مورد بررسی قرار داد که در ادامه می خوانید:
با گذشت 3 سال از تحولات جهان عرب و تداوم تنش ها سیاست جدید آمریکا در کانون‌های بحران چیست؟
واقعیت اینست که اگر با واقع بینی تحولات خاورمیانه را مورد بررسی قرار دهیم، ملاحظه می کنیم چند اتفاق رخ داده است که موقعیت آمریکا در منطقه را با مشکلات جدی مواجه کرده است این تحولات عبارتند از:
* در دهۀ گذشته چالش‌های جدی که اسراییل در منطقه پیدا کرده است. عقب نشینی از جنوب لبنان، غزه، چالش های داخلی- سیاسی اسراییل و همین طور رشد جریان های مقاومت از جمله دلایلی است که موقعیت اسراییل را در منطقه در مقایسه با گذشته تضعیف کرده است. اسراییل قدرت سابق را در منطقه ندارد.
* در سه سال گذشته با فروپاشی برخی متحدین اصلی آمریکا در منطقه مواجه شدیم که مصر مهمترین آن بود. ستون های سیاست های آمریکا در منطقه بعد از رژیم صهیونیستی، مصر و عربستان بودند. از دست دادن متحد ارزشمندی به نام مبارک برای آمریکایی ها بسیار سخت بود. تنظیم مناسبات جدید در منطقه در سایۀ تحولات جدید نیز دشوار است. سر در گمی امریکایی ها در مصر که موجب شده است نتوانند موضع ثابت و واحدی اتخاذ کننند از همین امر ناشی می شود.
* اتفاق دیگر رشد فزایندۀ جریان های سلفی است. جریان های سلفی به گونه ای عمل می کنند که نمی توان وضعیت آنها و مواضعشان نسبت به مسایل کلی را قابل پیش بینی دانست. به دلیل تعدد جریانهای سلفی اصولاً با یک جریان منسجم سلفی روبرو نیستیم و حتی تعدادشان از مرزها صدها گرایش نیز فراتر رفته است که این مسئله در سوریه به خوبی قابل مشاهده است. در واقع امریکا با یک گروه مواجه نیست که بتواند آنها راتحریم کند و به آنها فشار وارد کند و یا یا با آنها معامله کرده به ایشان امتیاز بدهد. حتی نمی تواند با آنها تفاهم جدی را در دستور کار قرار دهد. در عین حال آنها نیروی جوان پرانگیزه ای را در اختیار دارند که می توانند امنیت را در هر حوزه ای با مشکل مواجه کنند.
علی اصغر محمدیسیاست آمریکا در مقابل این خطر رو به تزاید چیست؟
لازم می دانم به این مسئله در ابتدا اشاره کنم که در چنین فضایی، متحدین جمهوری اسلامی ایران تماماً رو به قوت بوده اند. مثلاً به هر میزان که این متحدین در منطقه با چالش روبرو شند این چالش موجب تقویت آنها شده است. مثل عراق؛ فارغ از همۀ حملات تروریستی که در این کشور رخ می دهد، این متحد جمهوری اسلامی توانسته با قوت ساختار جدید خود را ایجاد کند، انتخابات سر موعد برگزار می شود و تأخیری در انتخابات رخ نمی دهد و حتی یک روز هم خلأ قانونی در حاکمیت ایجاد نشده و آنها توانسته اند از ساختار جدید به خوبی و با قدرت دفاع کنند. در واقع متحدان جمهوری اسلامی ایران علیرغم اینکه در چالش قرار دارند، اما قدرت گیری آنان رو به به تزاید داشته است. در لبنان و فلسطین نیز وضعیت به همین منوال بوده است. البته مسئولان محترم همواره در صدد بوده و خواهند بود که ظرفیتهای جدیدی را به مجموعه توانایی های متحدان خود بیفزایند و چالشهای پیش روی آنان را به حداقل ممکن کاهش دهند.
* ملتهای منطقه با توجه به تحولات منطقه ای وجنبش عظیم فرهنگی در راستای دمکراسی خواهی به حرکت در آمده اند واز قفسی که برای آنها ساخته شده بود و حق تنفس سیاسی را از آنها گرفته بود، به در آمده اند. در روند تحولات مصر، تونس و.. هم اکنون آنچه مهم می نماید، اینست که این روند دمکراسی خواهی که با استقلال طلبی عجین شده است بازگشت ناپذیر می نماید. این روند وضعیتی را به وجود آورده که کنترل آن واقعا برای آمریکا بسیار سخت و پیچیده شده است.
آیا این گفته که خاورمیانه از اولویت آمریکا خارج شده است را دقیق می بینید؟
اینکه گفته شود آمریکا با توجه به اهتمام و توجه بیشتر به آسیا، درصدد است تا خاورمیانه را به حال خود رها کند به نظر من تحلیل پخته ای نیست. بخش هایی از حقیقت در این تحلیل وجود دارد، اما همۀ حقیقت را مورد توجه قرار نمی دهد. باید توجه داشته باشیم که آسیا به میزان خاورمیانه عرصه درگیری ها و منازعات سیاسی نیست و حوزۀ جدی رقابت در منازعۀ بین الملل نیست. خاورمیانه در یک صد سال اخیر سیاسی ترین نقطۀ جهان بوده و خواهد ماند.
بعد از فروپاشی شوروی در سال 1991 امریکا تصور می کرد که می تواند یکه تاز میدان در خاورمیانه باشد. بعد از جنگ آزادسازی کویت بازارهای خلیج فارس را قفل کرد نه فقط به روی روسیه بلکه حتی به روی متحدان اروپایی خود و عملاً بر این منطقه سیطرۀ کامل یافت. اما روسیه و اروپا این یکه تازی آمریکا را برنتافتند. مقاومت شدید روسیه در سوریه برای خیلی ها قابل پیش بینی نبود؛ زیرا بُعد استراتژیک منازعه را در نظر نگرفته بودند. یا مثلا در عراق ما شاهد بودیم که موضع فرانسه و آلمان تا مدتها در نقطه مقابل آمریکا قرار داشت.
نکتۀ دیگری که برای آمریکایی ها مهم است، سیطره بر منابع نفتی است. نگاه به نفت به عنوان کالای تجاری نگاه دقیقی نیست. نفت بُعد و ارزش تجاری دارد اما اهمیت نفت به مراتب بالاتر از آنست که به صورت کالای تجاری به آن نگاه کنیم. آمریکا در عراق حداقل بیش از 1000 میلیارد دلار هزینه کرده است. مگر آمریکا چقدر می تواند از عواید نفتی عراق استفاده کند که بتواند این سرمایه گذاری عظیم را چه از نظر مالی و چه از نظر حیثیتی و چه از نظر تلفات انسانی توجیه کند؟
بنابراین چیزی مهمتر از اهمیت تجاری این کالا موجب می شود که آمریکا به این منطقه توجه جدی داشته باشد و آن سیطره بر مهمترین منابع نفتی جهان است. در منازعۀ بین المللی و رویارویی قدرتهای جهانی که بالاخره نمی توان آن را از محاسبه خارج کرد و بالاخره در شکل گیری موازنه قوا، سیطره بر حوزه های نفتی یک نیاز استراتژیک است؛ تا امریکا توان این را داشته باشد که هر گاه اراده کرد بتواند با مسدود کردن و یا محدود کردن جریان نفت به روی مخالفین و یا رقبای استراتژیک، به آنها فشار بیاورد. آمریکا به شدت مجبور است که برای کنترل اوضاع در خاورمیانه که اینک به یک دریای مواج بی نظمی و ناآرامی تبدیل شده است، چاره ای بیندیشد.
به این نکته باید توجه داشت که آمریکا همچنان قدرت اول خاورمیانه است اما قدرت سابق را ندارد و با مشکلات زیادی روبروست که برای مقابله با این مشکلات باید چاره ای بیندیشد. من فکر می کنم آمریکایی ها همچنان در حال فکر کردن هستند و هنوز تصمیم نهایی شان را نگرفته اند. در واقع آمریکایی ها نمی دانند که چه باید بکنند. برخی بر این اعتقادند که نداشتن استراتژی، بهتر از استراتژی بد است. تصور من بر اینست که آمریکا در خاورمیانه دچار سردرگمی شده است. وضعیت خاورمیانه به گونه ای است که آنها هنوز نتوانسته اند تصمیم نهایی را بگیرند. به وضعیت سوریه و مصر نگاه کنید. در مصر شاهد بودیم که در 18 روز دورۀ انقلاب آمریکایی ها مدام موضع خود را تغییر می دادند این مسئله دال بر چیست؟ در مورد سوریه چند بار آمریکا موضع‌اش دربارۀ ماندن و رفتن بشار اسد و یا مخالفان سوریه را عوض کرد؟ و در نهایت در سخنرانی اوباما در مجمع عمومی سازمان ملل شاهد بودیم که وی گفت: در سوریه وقتی مردم علیه حاکمیت قیام کردند از آنها حمایت کردیم اما شرایط به گونه ای پیش رفت که گروههای تروریستی تقویت شدند.
اما در عین حال در این سردرگمی آمریکا شکار استراتژیک می کند. مثلاً اینکه سلفی ها را به سوریه سوق داد تا در مقابل ارتش قدرتمند سوریه- دومین ارتش قدرتمند خاورمیانه بعد از عراق(زمان صدام)- هم آنها کشته شوند و هم ارتش سوریه تضعیف و فرسوده شود. این یک شکار استراتژیک است و حتی در مورد سلاح شیمیایی سوریه نیز آمریکایی ها یک معامله سودمند برای خودشان انجام دادند، هرچند که طرف مقابل یعنی دولت سوریه نیز برد تاکتیکی قابل توجهی داشته است. آمریکایی ها در عین سردرگمی، گاهی شکارهای دقیقی را انجام می دهند.
پس تغییری که در سیاست خارجی آمریکا از آن نام برده می شود، چیست؟
می توان عناوین سیاست خارجی آمریکا در شرایط گذار کنونی را چنین بر شمرد:
1- با فعال نگاه داشتن و کمک به طولانی شدن درگیری در سوریه درصدد است تا کلیه نیروهای منطقه ای را در آنجا فرسوده کند و امکان تحرک بیشتر آنان در دیگر روندها را محدود کند.
2- با جریانهای داخلی که تلاش می کنند وضعیت در مصر، تونس و لیبی را همچنان بی ثبات نگاه دارند، همراهی می کند و البته درصدد است تا با ارزیابی شرایط در انتظار فرصتی بنشیند که بتواند با بهره گیری از آن چینش جدیدی را در منطقه شکل دهد که در راستای منافع آن قرار گیرد. به ویژه آنکه مصر و سوریه دو کشور بسیار مهم و تعیین کننده در موضوع امنیت اسرائیل به شمار می آیند. لذا تضعیف این دو به طور جدی مورد توجه است.
3- ضمن رقابت جدی با روسیه در منطقه، درصدد است تا با ارائه تعریف جدیدی از همکاری بین المللی با این قدرت رو به رشد جهانی در منطقه خاورمیانه، فرصت برای مقابله با تروریسم القاعده ای را فراهم آورد.
4- با توجه به وضعیت جدید در منطقه، تنظیم مناسبات با جمهوری اسلامی ایران عملا به یک ضرورت جدی برای سیاستهای منطقه ای آمریکا مبدل شده است. البته طبیعی است که آمریکا نمی تواند دو عامل انتقام جوئی از گذشته و موضوع امنیت اسرائیل را نادیده انگارد. اما مقابله با جریانهای روبه رشد سلفی همکاری و لو محدود با جمهوری اسلامی ایران را گریزناپذیر می نماید.

با وضعیتی که ترسیم کردید، موقعیت و سیاست عربستان سعودی چگونه است؟
عربستان سعودی با 2 مشکل اساسی مواجه است:
نخست، خیزش های موجود در منطقه است که گفتمانی متفاوت با گفتمان عربستان سعودی دارد. عربستان سعودی با این گفتمان مشکل جدی دارد. این چیز پنهانی نیست و آنها مواضع شان را اعلام کردند.
مشکل دوم عربستان سعودی اینست که در معادلات منطقه ای از متحد قدرتمندی چون مبارک برخوردار بود که این کشور را کمک می کرد که در چینش های منطقه ای و ادارۀ بازی و لابی گری در نزد آمریکایی ها و عموم کشورهای غربی به آنها یاری میرساند. مثلاً زمانی که سعودیها نیاز داشتند دربارۀ مسئله ای در نزد آمریکایی ها لابی گری کنند، فقط به کانال های خود اکتفا نمی کردند بلکه مصر هم به کمک آنها می آمد. همه ما یادمان است زمانی که آمریکایی ها می خواستند به عراق حمله کنند، عربستان سعودی مخالف بود. طبق اسناد ویکی لیکس حتماً شنیده اید که یکی از مقامات سعودی دربارۀ ایران گفته بود که ایران سر یک افعی است که باید زده شود. جالب است بدانید که این حرف را اولین بار آقای مبارک زده بود، وی در آستانه حمله آمریکا به عراق به این کشور رفت و با گفتن این جمله تلاش فراوان نمود تا مقامات آمریکایی را قانع کند که به جای عراق به ایران حمله کنند.
چرا مصر؟ سطح مراودات ما با مصر و یا تضاد و تعارض منافع آیا در اندازه ای بود که مبارک تا این اندازه دشمن ما بود؟
ارتباطی به سطح مراوده ندارد. مصر کشوری است که بدون خروج از مرزهایش می میرد. باید نقش منطقه ای داشته باشد. در واقع تاریخ مصر اینگونه است. یعنی مصر بدون حضور در فراسوی مرزهایش قادر به ادامۀ حیات نیست. ایران نیز به طور تاریخی در فراسوی مرزهایش همواره حضور قدرتمندی داشته و دارد. این مسئله دچار افت و خیز شده اما حفظ شده است. طبیعی است وقتی ایران و مصر به محض خروج از مرزهایشان با حوزه های نفوذ یکدیگر تلاقی پیدا می کنند و اصطکاک به وجود می آید. از این رو مصر دوران مبارک، ایران را رقیب خود می دانست و مبارک و ارکان حکومتی اش در سی و چند سال اخیر هر چه توانستند علیه ایران انجام دادند. یقین بدانید در لابی هایی که در امریکا علیه ایران صورت می گرفت، مبارک نقش ویژه داشت.
چرا عربستان احساس می کند که در خاورمیانه تنها مانده است؟
هم اکنون عربستان سعودی احساس می کند که در این صحنه با تغییر سیاست آمریکا تنها شده است. این حس تنهایی خیلی سخت است. مصر نمی تواند نقش ویژه ای در صحنه منطقه داشته باشد و عملاً خارج شده است با خروج سوریه از صحنه- با توجه به درگیری های داخلی- و همچنین خروج طولانی مدت عراق از گردونه و اینک نقش آفرینی منطقه ای متضاد آن با سعودی ها، ریاض به شدت احساس تنهایی می کند. در چنین وضعیتی سعودی ها توانسته اند از خلأ سیاسی موجود در جهان عرب استفاده کنند و به صورت قدرتمندین کشور عربی درآیند و موقعیت ویژه ای در شکل گیری سیاست های عمومی جهان عرب بیابند. عربستان سعودی چنین موقعیتی را پیدا کرده است. اما این موقعیت با یک مسئولیت همراه است.
آیا عربستان سعودی آمادگی به دوش کشیدن این مسئولیت را دارد؟ اصولاً این توان را دارد که به تنهایی این بار عظیم مسئولیت مدیریت مسائل منطقه ای را به تنهایی بکشد.
به نظر میرسد که سعودی ابزارهای لازم برای مدیریت صحنه را به تنهایی در اختیار ندارد. از همین روست که از هرگونه حرف و حدیثی در مورد سیاستهای منطقه ای آمریکا حالت غضب آلود پیدا می کنند و عکس العمل سریع نشان می دهند. این رفتار به هیچ وجه با رفتار سنتی سعودی ها همخوانی ندارد. آنها پیشتر برای درمان مشکلاتشان به لابی پنهان پناه می بردند و همواره سعودی ها از هر گونه کار جسورانه پرهیز می کردند. برای اولین بار شاهدیم که عربستان جسورانه وارد مسائل می شود. به بحرین لشگر می فرستد و در مورد سیاست آمریکایی ها اظهارات عجیبی از سوی مقامات سعودی ها می شنویم. این نشان می دهد که سعودی ها در وضعیتی دشواری هستند. عربستان سعودی دارای مشکلات داخلی نیز هست.
ایران باید چه سیاستی را در قبال عربستان در پیش گیرد؟
نخست قبل از هر چیز جمهوری اسلامی ایران باید از ابزارهای قدرتش در منطقه با چنگ و دندان محافظت کند.
دوم اینکه مناسبات خود را با مهمترین کشورهای منطقه به طور مشخص عربستان سعودی و ترکیه تنظیم کند و روابط بسیار عادی و منطقی با ترکیه و عربستان داشته باشد. ممکن است گفته شود که ما در پرونده هایی مثل سوریه دارای تضادهای زیادی با آنها هستیم. پاسخ من اینست که ما می توانیم در پرونده های دیگر با هم همکاری کنیم. منطقه خاورمیانه فقط در یک پرونده خلاصه نمی شود. چه سوریه و چه دیگر پرونده های مهم. شاید سوریه مهمترین پرونده برای هر دو طرف باشد اما در کنار سوریه پرونده های دیگری وجود دارد که برای دو طرف مهم است.
ضمن اینکه رشد فزاینده جریان سلفی و تروریستی است که منافع همه را تهدید می کند. شاید ترکها و سعودی ها به این جمع بندی رسیده باشند که این مسئله آنها را هم تهدید می کند. آنها تلاش می کردند از این ابزار علیه مخالفین خود استفاده کنند ولی حالا قاعدتا باید به این جمع بندی رسیده باشند که این سیاست خطرناک است و ممکن است این لبه شمشیر آنها را هم نشانه بگیرد. لذا می توان با آنها زمینه ای برای گفتگو فراهم کرد که نسبت به تهدیدات و دل مشغولی های مشترک حداقلی از همکاری را با یکدیگر داشته باشند. ضمن اینکه در برخی پرونده ها می توان همکاری خوبی داشت.
در شرایط کنونی هم برای عربستان سعودی داشتن رابطه منطقی، معقول و عادی با جمهوری اسلامی ایران بسیار مهم است و هم برای ایران داشتن یک رابطه معقول و منطقی و مدیریت شده با عربستان مهم است. من فکر می کنم وزارت خارجه باید توجه جدی تری به بحث مناسبات با عربستان سعودی مبذول کند و با توجه دقیق به رفتارشناسی مقامات سعودی ابتکارات لازم برای خارج کردن مناسبات از وضعیت قفل شدۀ گذشته را در نظر بگیرد تا رابطه حالت عادی پیدا کند.
سیاست آمریکا در قبال سایر کانون های بحران خاورمیانه چیست؟ قطع بخشی از کمک های نظامی آمریکا به مصر بیانگر عدم حمایت آمریکا از ارتش مصر است؟
قبل از هر چیز لازم می دانم که به چند نکته مسلم اشاره کنم:
مسلم اول آنست که رشد فزاینده جریان های سلفی موجب دل مشغولی همۀ طرف های مهم منطقه ای و بین المللی در خاورمیانه است. آمریکا، روسیه، ایران و ترکیه نگرانند و عربستان سعودی نیز دیر نیست که به این مطلب پی ببرد که با ابزار سلفی ها نمی تواند در خارج با رقبای خودش مقابله کند.
مسلم دوم اینست که همه به این نتیجه رسیده اند که با ابزارهای سنتی نمی تواند جلوی رشد سلفی گری و دمکراسی خواهی ملتها را بگیرد. در راهکارهای نرم باید به نیروهای معتدل توجه شود. در اینجا توجه آمریکا به اخوان المسلمین توجه جدی است. این توجه با مشکل دیگری مواجه است و آن اینکه این اخوان المسلمین علیرغم همۀ حماقت هایی که آقای مرسی کرد، به طور ساختاری قابل تغییر نیست. اخوان المسلمین نمی تواند با اسراییل همسو باشد. ممکن است مرسی سیگنال هایی را برای اسراییل اعم از نامه نوشتن و .. فرستاده باشد اما اخوان المسلمین نمی تواند در مسیری قرار گیرد که همسو با اسراییل باشد و این چیزی نیست که آمریکا بتواند آن را هضم کند. لذا زمانی که اقدامی ضدمرسی در مصر صورت می گیرد، آمریکا از یک سو ناراحت است که برخی از برنامه های آمریکا در منطقه را به هم می ریزد اما از سوی دیگر بسیار خشنود است چون در راستای منافع اسراییل و دیگر منافع استراتژیک منطقه ای آمریکاست.
لذا آمریکا واقعا دچار دوگانگی در برخورد در مصر شده است ولی این بدان معنا نیست که کودتا بدون نظر بخشی از آمریکایی ها انجام شده باشد. حتماً بخشهایی از ساختار قدرت در آمریکا از سرنگونی مرسی حمایت کردند. اما این بدان معنا نیست که همۀ آمریکا از این اقدام حمایت کرده است. در واقع آمریکایی ها دچار نوعی دوگانگی در قبال مصر شده اند که ممکن است بخشی از آن یا آگاهانه باشد و یا بخشی از آن از روی استیصال. نقش شرایط را نیز نباید نادیده گرفت. آمریکایی ها حتما می خواهند که جامعۀ مصر را فرسوده کنند و درگیری میان این دو جریان می تواند موجب تضعیف هرچه بیشتر مصر در همسایگی اسراییل باشد. آمریکایی ها در عین حال این نگرانی را نیز دارند که از خلال این برخورد جدید میان اخوان المسلمین مصر و ارتش این کشور در این میان سلفی ها رشد کنند. در واقع از یکسو به دنبال ناآرامی در مصر است اما از دیگر سو در تلاشند این ناآرامی را کنترل کنند.

۱۳۹۲/۸/۱۹

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...