نسخه چاپی

سارق شیك‌ پوش: دخترم سرطان خون دارد

مهدی ریشش را پروفسوری تراشید، كت و شلوار گران‌قیمتش را به تن كرد و پای در خیابان گذاشت. یك جعبه شیرینی در دست داشت اما مهمان هیچ مجلسی نبود. او می‌خواست، نقشه حساب‌شده سرقت از طلافروشی هم‌محلی‌اش را عملی كند.

به گزارش نما به نقل از اعتماد: مهدی ریشش را پروفسوری تراشید، کت و شلوار گران‌قیمتش را به تن کرد و پای در خیابان گذاشت. یک جعبه شیرینی در دست داشت اما مهمان هیچ مجلسی نبود. او می‌خواست، نقشه حساب‌شده سرقت از طلافروشی هم‌محلی‌اش را عملی کند.

ساعت چهار بعدازظهر به نزديكي طلافروشي اصغر آقا رسيد، چند باري دور و برش را پاييد تا محيط براي سرقت امن باشد. كركره‌هاي طلافروشي تازه بالا رفته بود. اصغر آقا داشت چراغ‌هاي مغازه‌اش را روشن مي‌كرد كه مهدي وارد شد: «وقتي وارد شدم، اصغر فريب ظاهر شيكم را خورد. فكر كرد ميلياردرم. براي همين سرويس طلايي كه خواستم را در اختيارم گذاشت.

تقصير خودش بود.» مهدي، سرويس طلاي ٣٠ ميليون توماني را نشان كرده بود: «به اصغر گفتم سرويس طلا را براي همسر معلولم مي‌خواهم كه در ماشين نشسته و نمي‌تواند راه برود. از او خواستم طلا را بدهد تا به بيرون ببرم و نشان همسرم بدهم. وقتي قبول كرد، نقشه سرقتم عملي شد.» اكنون مهدي ٤٠ ساله، پس از سه سرقت از طلافروشي‌هاي غرب پايتخت، در بازداشتگاه پايگاه چهارم پليس آگاهي زنداني شده است. او پيش از اين به سرقت از طلافروشي‌ها با نقشه قبلي اعتراف كرده اما اكنون اصرار دارد كه «هيچ نقشه‌اي نداشته» و «رفتار طلافروش‌ها» او را تحريك به دزدي كرده است.

نقشه سرقت‌ها چگونه به ذهن شما رسيد؟

من هيچ نقشه‌اي براي سرقت‌ها نداشتم. طلافروش‌هاي محله‌مان هر وقت من را مي‌ديدند، اصرار مي‌كردند از آنها طلا بخرم. اين كار آنها من را وسوسه كرد.

اما افسر پرونده مي‌گويد در بازجويي‌ها به سرقت از طلافروشي‌ها با نقشه قبلي اعتراف كرده و گفته‌ايد كه با ظاهري شيك، با يك جعبه شيريني به طلافروشي‌ها مي‌رفتيد و همسر معلول خود را بهانه مي‌كرديد تا بتوانيد طلاها را از طلافروشي خارج كنيد؟

اين‌طور نيست. چهره من طوري بود كه طلافروش‌ها فكر مي‌كردند ميلياردر هستم. براي همين به من اطمينان مي‌كردند و اجازه مي‌دادند طلاها را از مغازه بيرون ببرم و بعدا پولش را بياورم. آن جعبه شيريني هم براي فريب دادن طلافروش‌ها نبود. براي زن و بچه‌ام خريده بودم.

دوربين‌هاي مداربسته هر سه طلافروشي، تصوير شما را ضبط كرده‌اند كه براي انجام سرقت‌ها چند بار در اطراف طلافروشي‌ها پرسه مي‌زديد و در لحظه‌اي مناسب وارد آنها مي‌شديد؟

من نمي‌دانم اين تصاوير از كجا آمده. من اين كار را نكرده‌ام.

طلافروش‌ها چطور به شما اطمينان مي‌كردند و طلاها را در اختيارتان مي‌گذاشتند؟ آنها گفته‌اند كه شما مدارك شناسايي خود را پيش‌شان مي‌گذاشتيد تا طلاها را براي لحظه‌اي به بيرون ببريد و پس از نشان دادن به همسر معلول‌تان، برگردانيد؟

نه اينطور نيست. صاحب دو تا از طلافروشي‌ها از هم‌محلي‌هاي خودم بودند. چند بار با پسرم به مغازه‌شان رفته و طلا خريده بودم. اينطوري اطمينان‌شان به من جلب شد.

چگونه طلاها را از طلافروشي‌ها خارج مي‌كرديد؟

در نخستين سرقت، طرف‌هاي ساعت چهار بعدازظهر به طلافروشي اصغر آقا رفتم. او از هم‌محلي‌هاي خودم بود. گفتم مي‌خواهم براي همسرم يك سرويس طلا بخرم. وقتي سرويس را به من داد، گفتم مي‌روم و پولش را بعدا مي‌آورم. او هم قبول كرد. در سرقت دوم هم از حواس‌پرتي طلافروش استفاده كردم و يك النگوي ارزان‌قيمت را دزديدم. قيمتش ٨٠٠ هزار تومان هم نمي‌شد.

اما افسر پرونده مي‌گويد شما در يكي از سرقت‌ها جاي طلاي اصل را با تقلبي جابه‌جا كرده بوديد؟

در سرقت آخر، به طلافروشي يك غريبه دستبرد زدم. روز سرقت، منتظر ماندم سر طلافروش شلوغ شود. وارد مغازه‌اش شدم و وقتي در ويترينش را باز كرد تا النگوي يكي از مشتري‌ها را بدهد، سريع جاي يك گردنبند تقلبي را با اصل آن در ويترين عوض كردم و از مغازه بيرون آمدم.

اين ثابت مي‌كند شما با نقشه قبلي براي سرقت يك النگوي اصل، به بازار رفته‌ايد و يك النگوي تقلبي مشابه آن خريده‌ايد؟

بله اما فقط دفعه آخر اين‌طور بود. وقتي پولي كه لازم داشتم جور شد، ديگر سمت سرقت نرفتم.

طلاها را براي چه سرقت مي‌كرديد؟

مي‌خواستم ماشين بخرم و با آن مسافركشي كنم. تازه از كار اخراج شده بودم. صاحبخانه هم مدام دم در خانه‌مان مي‌آمد و مي‌گفت دزدي كن و از خانه مردم برو بالا. اين حرفش خيلي برايم زور داشت. بعد از اين حرف او بود كه سرقت‌ها را شروع كردم.

طلاها را چقدر به مالخر فروختيد؟ افسر پرونده مي‌گويد ارزش‌شان بيش از ٣٠ ميليون تومان مي‌شود؟

نه، اين‌طور نيست. همه طلاها را ٢٠ ميليون تومان فروختم. با پولش يك پژو خريدم تا كار كنم و چرخ زندگي‌ام بچرخد.

اما پول ماشين از فروش طلاهاي ديگران به دست آمده بود. اين موضوع ذهن شما را درگير نمي‌كرد؟

مجبور بودم. من قبلا در يكي از شركت‌ها راننده بودم. وقتي اخراجم كردند زندگي‌ام به هم ريخت. دختر هشت ساله من سرطان خون دارد. پسر ١٢ ساله‌ام هم مدرسه مي‌رود. هزينه‌ها كمرم را شكسته. پس از چهار ماه، هنوز پول بيمه بيكاري من واريز نشده. شايد اگر خود شما يا هر كسي جاي من بود، همين كار را مي‌كرد.

افسر پرونده مي‌گويد مالخر را دستگير كرده‌اند. شما او را مي‌شناسيد؟

بله. از فاميل‌هاي زنم بود. او خودش قبلا در كار طلا و جواهرات بود.

يعني همسرتان از سرقت‌ها خبر داشت؟

اول نمي‌دانست اما وقتي طلاهاي سرقتي زياد شد و نمي‌توانستم آنها را مخفي كنم، مجبور شدم ماجرا را برايش تعريف كنم.

عكس العمل‌شان چه بود؟

خيلي ناراحت و عصباني شد. حق داشت. تهديدم كرد كه مي‌رود و همه‌چيز را به طلافروش مي‌گويد. از من خواست طلاها را پس بدهم اما من گفتم مجبوريم. از او خواستم به كسي چيزي نگويد.

قبول كرد؟

آن موقع سكوت كرد ولي فكر مي‌كنم نتوانست با اين موضوع كنار بيايد. حدس مي‌زنم خودش من را لو داده باشد.

چرا اين فكر را مي‌كنيد؟

چون روز قبل از دستگيري دوباره تهديدم كرده بود كه به پليس همه‌چيز را مي‌گويد.

شما چگونه دستگير شديد؟

شب ١٦ آبان بود. از سر كار برگشته بودم كه پليس‌ها جلوي در خانه‌ام دستگيرم كردند.

سابقه داريد؟

نه، اين نخستين باري است كه پاي من به كلانتري باز شده.

اعتياد داريد؟

نه، من حتي سيگار هم نمي‌كشم.

تا به حال شده كسي از خودتان سرقت كند؟

نه، من سوم راهنمايي بودم كه ترك تحصيل كردم و مشغول كار شدم. آدم آبروداري هستم.

تاكنون با شاكي‌هاي پرونده‌تان روبه‌رو شده‌ايد؟

بله، يكي از آنها وقتي حرف هايم را شنيد از شكايتش منصرف شد.

به او چه گفتيد كه از شكايتش صرف‌نظر كرد؟

گفتم دخترم سرطان دارد و خانواده‌ام بي‌سرپناه شده‌اند. از دو شاكي ديگر پرونده هم مي‌خواهم من را ببخشند. شيطان گولم زد.

۱۳۹۴/۹/۸

اخبار مرتبط
نظرات کاربران
نام :
پست الکترونیک:
نظر شما:
کد امنیتی:
 

آخرین اخبار...